در محلهای آرام، پیرمردی زندگی میکرد به نام عمو رحمت. او تنها زندگی میکرد ولی عاشق تمیزی و نظم بود. لباس هایش همیشه اتو کشیده، خانه اش مرتب، و حتی دمپایی هایش هم همیشه جفتجفت جلوی درِ حمام صف کشیده بودند.
یک روز، وقتی عمو رحمت تصمیم گرفت ملحفه ها را بشوید، ماشین لباسشویی قدیمی اش را با دل و جان روشن کرد. ولی ناگهان، صفحهی کوچک لباسشویی، که معمولاً فقط یک تایمر ساده نشان میداد، با حروفی ناشناخته چشمک زد: LE.
عمو رحمت چشمهایش را ریز کرد، دست به کمر ایستاد و گفت:
— این دیگه چه زبونیه؟ انگار که باهام سر لج داره!
او که آدم سرسختی بود، شروع کرد به بررسی همه چیز. در لباسشویی را باز کرد، بست. دوشاخه را از برق کشید، دوباره زد. حتی با پیچگوشتی چند تا ضربهی محبتآمیز هم به بدنه زد. اما صفحه همچنان میگفت: LE.
عمو رحمت که حالا کفری شده بود، گفت:
— ماشین جون! حرف بزن ببینم چته؟!
در همین لحظه نوهاش، سارا، که تازه از مدرسه آمده بود، با کنجکاوی پرسید:
— باباجون، چی شده؟
عمو رحمت گفت:
— این لباسشوییمون قاطی کرده. نوشته L.E نمیدونم لاتین یاد گرفته یا میخواد مسیج بده!
سارا خندید و گفت:
— باباجون! این یه ارور معروفه. یعنی Lock Error — یعنی قفل در مشکل داره. شاید در درست بسته نشده یا مشکلی توی سیستم قفل برقی داره.
عمو رحمت با دهانی باز به سارا نگاه کرد.
— واقعاً؟ یعنی الان تو از لباسشویی بیشتر سر در میاری تا من؟!
سارا لپتاپش را آورد، مدل دستگاه را سرچ کرد، و راهحل را خواند. یک ترفند ساده بود.
دکمه پاور رو ۵ ثانیه نگه دار، برق رو قطع و وصل کن، و در رو دوباره با فشار ببند.
عمو رحمت با دقت انجام داد... و ناگهان، دستگاه جان گرفت. آب شروع به چرخیدن کرد، در بسته شد و ارور ناپدید شد.
عمو رحمت لبخندی زد و گفت:
— این بچه ها، دیگه باهوش تر از ما پیر ها شدن. انگار با وسایل خونه حرف میزنن!
سارا گفت:
— نه باباجون. فقط باید بلد باشی چی ازت میپرسن!
و از آن روز، هر وقت در محله، کسی از لباسشویی ناراضی بود، همه میگفتند:
— برو از عمو رحمت و نوه اش کمک بگیر!
