گاهی که دارم دستوپای فسقلی رو ماساژ میدم یا دقیق شدم رو ابعاد و اندازههاش، بهش میگم که زود بزرگ نشو لطفا! من عجلهای برای بزرگ شدنت ندارم.
تو دلم میگم «وای امیدوارم اندازههات یادم نره. اینکه کف پات یا انگشتات چقدر کوچولو بودن».
عکس میگیرم از جزییات که یادم بمونه.
اما خیلی عجیبه که اندازهش تو حافظۀ آغوشم انگار ثبت نمیشه. نمیدونم روزای اول چهقدری بوده. حتی با دیدن عکسهاش.
غمگین میشم.