آیدا
آیدا
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

روز اجرا

اون روز توسط معلم ریاضی‌‌مون به سالن کتابخانه محله سیزده آبان دعوت شدیم. یک جشن برای جمع کردن و پیدا کردن بچه ها برای انجام کار های گروهی بود. وقتی که صحبت های مجری تموم شد، فرم هایی بهمون تحویل داده شد که نسبت به علاقمون باید فرم ها را تکمیل میکردیم. مثل همیشه تئاتر را علامت زدم.

یک حس خاصی داشتم یکی درونم میگفت این دفعه فرق داره. فردای اون روز یک پیام از طرف مجری داشتم که گفته بود ساعت 14:00 به کتابخانه سیزده آبان بریم. وقتی همه بچه ها جمع شدن و صحبت ها انجام شد قرار شد برای شب یلدا برنامه داشته باشیم. قرار بود توی اون برنامه تئاتر هم اجرا بشه .

خیلی شدید براش ذوق داشتم به حدی که وقتی از بچه ها جدا شدم گریم گرفت، رویاهام داشت به واقعیت تبدیل میشد. از فردای آن روز برای تمرین و انجام کار ها تقریبا هر روز به کتابخانه می‌رفتیم. مسئول اونجا هر کاری میکرد که این گروه از بین بره. فقط دو روز مانده بود به اجرا که همه چیز داشت خراب میشد گیر دادن های مسئول کتابخانه برای نمایش نامه و همکاری نکردن بچه ها و...

با کلی صحبت قرار شد نمایش نامه رو عوض کنیم و بچه ها هم اذیت نکنن تا بتونیم برای اون روز اجرا داشته باشیم .فقط یک روز و‌نیم زمان داشتیم که یک نمایش نامه بنویسیم و بتونیم تمرین کنیم. روز اجرا رسید 1402/9/29 همه استرس داشتیم و ساعت ها داشت تند میگذشت. مهمان ها دونه دونه وارد سالن شدند ضربان قلبم تند تر شده بود . همه سعی داشتند همدیگر رو آروم کنند ولی مشخص بود همه استرس داشتند.

مجری صدا زد که روی صحنه بیایم اجرا شروع شد همه ساکت شدند چراغ ها خاموش شدند وقتی که تموم شد همه برامون دست زدند خیلی حس خوبی بود و دوست داشتم بارها و بارها این اتفاق تکرار بشه.

روز اجرا
روز اجرا


نمایش نامهاجراکتابخانهسیزده آبان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید