یک شب وقتی آمدم خونه دیدم مادرم سرش قلمبه شده وبالا آمده ، خواهرم هم یه بادمجان زیر چشمش در آمده و برادرم هم مثل موش یه گوشه ساکت نشسته جم نمی خوره . یه کم که گذاشت فهمیدم مادرم که آمده خونه دیده بابام خواهرم رو زده چون نرفته براش مواد بگیره مادر گفته چرا؟ اون را هم زده از قبل مادرم به بابام گفته بود بچه هام را دنبال مواد و این کثافتکاری ها نمی فرستی . برادرم هم خونه نبوده آمده ساکت نشسته و بهانه دست بابا نداده که کتک بخورد.
یه تعداد از بچه های خونه مدرسه می روند مثلا علی و خواهرش، بابا علی زندانه مامانش هم دو باره شوهر کرده و از این شوهرش هم یه پسر داره ، علی اینا با مادر بزرگشان زندگی می کنند که می گن مواد می فروشه ولی به بچه ها خیلی می رسه بابا زهرا خواهرم رو می خواست پیش خدیجه خانم بفرستد که نرفته بود . مرتب یه کسایی می آیند و سراغ خدیجه خانم را می گیرند.
تو اتاق علی اینا خیلی وسایل قشنگتری هست ، ولی من می دونم که این وسایل برای خاطر اینکه آدم هایی مثل بابای من دیگه سرکار نروند و همه را اذیت کنند یا دیگه مثل اونا که تو پارک هستند دیگه نه جای خواب داشته باشند و نه حالی برای کار فقط دنبال یا فروش مواد باشند و یا دزدی کنند.
سعید مدرسه نمی ره اونم مثل من شناسنامه ندارد ولی یه جا می ره درس می خونه الان سواد داره بهش می گن بیا بیشتر بخون که بری کلاس بالاتر ولی می گه بهشون گفتم می خواهم بروم سر کار کابینت سازی روز یک میلیون بهم می دهند، بهش گفتم این کار کجاست دست منم بند کن خندید گفت : خره کار کجا بود مخم نمی کشه گذاشتمشون سر کار دست از سرم بردارند. یه سیگار در آورد که بکشد که قاطی کردم حسابی و گفتمکه مرتیکه این چیه می کشی ؟ گفت مرتیکه خودتی الاغ اون دفعه بچه ها را دیدم حس کردم خیلی بچه ام همه دارند سیگار می کشند غیر من که نمی کشیدم. گفتم :خوب خره با کشیدن سیگار بزرگ شدی؟
یکدفعه تو اتاق خدیجه خانم صدای جیغ و داد راه افتاد همه جمع شدند چقدر آدم تو این خونه بودیم.
نگار خواهر علی را سوار موتور کرده بودند و برده بودند.
ادامه دارد