سیما هاشمی
سیما هاشمی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

حاشیه


اگر می توانستم از این دره لعنتی بروم اون بالا خیلی خوب می شد. تو این دره که از اولی که یادم می آید فقط کار کردم ، چند سالم بود نمی دونم ، شناسنامه که مثل بچه های دیگه ندارم بدونم کی به دنیا اومدم ، فقط می گن هوا خیلی بارونی بود و هر آن فکر می کردند سقف خونه می آید پایین مادرم هم می گه سه روز درد کشیده تا من به دنیا اومدم . تازه مطمئن نبودن که هر دو زنده بمونیم. از وقتی که تونستم بدون اینکه دستم را بگیرند راه بروم کارکردم . اولا دستفروشی می کردم تو اتوبوس فال حافظ یا دعا می فروختم . تازه تو خونه از خواهر و برادر کوچیکترم هم باید نگهداری می کردم . مادرم هم که از صبح زود تا الاهی شب خونه مردم کار می کرد تا یه لقمه نون و پول مواد بابا و اجاره اتاق را جور کند.

من اون بالا رو دوست دارم خونه هاش خیلی قشنگه حیاط هاش هم از پارک محله ما قشنگتره درخت و گل های رنگی قشنگ که اسمهاش را نمی دونم ولی دوستشون دارم . این پایین تو محل پارک داریم کفش یه چیز هایی انداختند که مثلا نرم باشه بچه ها زمین خوردند سرشون نشکنه، تاب داره سرسره داره تعداد زیادی هم معتاد داره که مشغول کشیدن مواد جلوی بچه ها هستند . البته بچه ها همه این مراسم را تو خونه هم می بینند برای همین برایشان عادی است، فقط وقتی پلیس اونطرف ها پیداش بشه تو پارک نیستند . صندلی های پارک هم همیشه پر از آدم هایی است که اون بیرون گرما و سرما را به خانه یعنی اتاقی که توش پر از کتک و فحش و آزار است ترجیح می دهند. کنار پارکمان هم یک جوب آب داریم که پراز آشغال و موش های بزرگتر از گربه است ، یکبارم خودم شاهد بودم که دوتا موش به یک گربه حمله کردند که چنان جونش رو گذاشت رو کولش و در رفت که آدم خنده اش می گرفت.

پارکمون فقط بهار و شاید هم اولای تابستون وقتی زنا یه پارچه می اندازند و دور هم سبزی ونخود و باقالی پاک می کنند یه کم شبیه پارک است . وقتی برای کوتاه مدت هم که شده از دخمه های بدون پنجره و هوای اتاق هایشان می آیند بیرون تا هوای دود زده خیابان را نفس بکشند.

بگذریم من می خواهم بروم از این دره می خواهم بروم اون بالا می خواهم اگر زباله هم جمع می کنم زباله های اون بالا باشه تازه یک وقتایی توش غذا هم پیدا می شه اگر جای درست بری برای زباله جمع کردن می بینی ظرف غذا را نصفه انداختند دور چقدر غذا هاش خوشمزه است تو خونه اصلا از این غذا ها نداریم. البته بعضی وقت ها مادر از خونه هایی که کار می کند غذا می آورد خونه ولی به این خوشمزه ای نیست . هیچوقت به مادرم نگفتم این غذا ها را خوردم .

خونه ما تعدادی اتاق است که هر خانواده تو یکی از اتاق ها زندگی می کند. اتاق ما در جدا داره ولی اتاق سعید اینا درش از تو اتاق علی اینا است برای همین حتما سعید اینا از یک ساعتی به بعد باید خونه باشند البته وقتی می خواهند بروند مستراح باز باید از اتاق علی اینا رد بشوند.

حوض وسط حیاط با شیر کنارش جای شستن ظرف و لباس است. سر عوض کردن آب حوض و شستنش همیشه دعوا است مستراح اون طرف حیاط است که همه باید آنجا بروند . شلنگ تو مستراح را یکی از همسایه ها گذاشت ولی دو روز بعد دزدیدند. هیچ کس آفتابه اش را تو مستراح نمی گذارد چون برای دفعه بعد دیگه نیست. دو بار تا حالا در مستراح را دزدیدند حالا فقط پرده داره. لباس های شسته را هم باید تو اتاق خشک کنیم وگرنه دزدیده می شه کفش هم دم در نمی شه گذاشت .

ادامه دارد

حاشیهکودک کارکار کودکمواد مخدّراعتیاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید