رضایی پای تخته ، مثل همیشه که آقای علی اکبری پا به کلاس می گذاشت .
باز بچه ها لبخند به لب و زیر چشمی نگاه کردند و همین حرف را آنها هم زیر لبی گفتند.
آقای علی اکبری دبیر تمام دروس ریاضی پایه سوم متوسطه اول بود و چون وقت برای دروس ریاضی کم بود ساعت های نقاشی و خط را هم به او داده بودند که باز ریاضی کار کند (بچه ها فقط به ریاضی نیاز داشتند نه نقاشی و خط).
رضایی ریاضیش خیلی خوب بود و تمام نمرات ریاضی را بیست می گرفت. تمام تمرین هارا بخوبی حل می کرد و در کلاس او پای تخته تمرین ها را حل و دبیر پشت میز استراحت می کرد. و فقط زمان درس دادن پای تخته می رفت.
خط و نقاشی هم فقط امتحان گرفته می شد، که رضایی در این دو مورد اصلا استعداد نداشت.
زمان امتحان نهایی رسید و در سالن امتحان فقط بچه ها بودند ، امتحان خط و بعد نقاشی بود.
جاوید درس های هنریش خیلی خوب بود. روی یک برگه خط را نوشت ولی نپسندید و می خواست ورقه را دور بیندازد که رضایی اجازه گرفت که از برگه او استفاده کند و اسمش را روی ورقه نوشت و یک نفس راحت کشید. نقاشی را هم به هر صورتی بود انجام داد و امتحان به پایان رسید.
به عنوان کمک به دبیر برای وارد کردن نمره ها بعد از پایان امتحانات رفت . ورقه های ریاضی را آقای علی اکبری تصحیح کرده بود و نمراتش وارد شد . ولی هم زمان با نمره دادن به برگه های خط و نقاشی نمرات را وارد می کردند . اول دو برگه او را دبیر نمره عالی داد و بعد به برگه های دیگر رسید . حول و ولا به دل رضایی افتاده بود که جاوید نمره خوبی بگیرد دبیر چون ریاضی او خوب نبود و سررشته ای هم از هنر نداشت نمره پایینی داشت می داد که با سعی زیاد رضایی سه نمره بالا رفت .
چون جاوید و رضایی بعد از آن سال به مدارس مختلف رفتند از شرایط زندگی هم خبردار نشدند ولی رضایی سالها بعد نیاز خط خوش را درک کرد به دنبال این هنر رفت.