در باتلاق وجودم دست پا میزنم راه خلاصی را میدانم ولی چرا کاری نمیکنم؟
هر شخصی به پیشم میآید از کتاب های وجودم که خواندم به او راهنمایی میدهم حرفم را قبول دارد با تمام وجود به او راهنمایی میکنم نمیدانم بعد راهنمایی هایم او نجات پیدا میکند یا نه
چرا که برای خودم کار ساز نیست
راه را میدانم چاه را میدانم ولی با سر در ان چاه میوفتم
صدای خسته خود را دورن اون چاه میشنوم کمک خواستن را میشنوم هق هق گریه هایش را نیز میشنوم
پس چرا کاری نمیکنم؟
میدانم راهی که در پیش گرفتم انتهای راه موفقیت
هست ولی هر کاری میکنم بجز انجام ان کار
مقدمات اماده هست ابزار کار نیز اماده هست کمی از کار نیمه انجام شده ولی نیمه باقی مانده
در زمان بیکاری به سراغش میروم ولی به تو عجیبی ناگهان خسته میشوم
به سرکوفت های کودکی متصل کردم نامه ای برای شخصی که مرا حقیر ناچیز میدید نوشتم در دفترم به هو گفتم این بار میخواهم خودم را به خودم ثابت کنم نه به تو بغضی در گلویم شکست و به اشک تبدیل شد به خود گفتم تو قوی و او مهم نیست و چه سخت بود گفتن اینکه مهم نیست در صورتی که از وجودم مهم تر هست دروغ که به خود گفتم آشکارا مرا به جیغ وادار کرد و به زبان اوردم برایم مهم هستی و این ناخداگاه ترین کار ان روزم بود
هق هق گریه هایم سکواریم ان هم در تنهای دیدنی بود برای اینگزه دادن خودم کار شروع کردم همان کاری که الان ناقص و نصفه مانده
چه همیچین جذاب میشود حتی مورچه ای در حال راه رفتن روی فرش وقت کوشی میکنم تا ان کار نصفه را انجام ندهم مقاومت برای چیست نمیدانم این بار ،شاید هنوز در کودکی هایم غلت میزنم شاید از شروع و ناقصگذاشتن رها کردن میترسم.این بار غیر از توی که برام مهم بودی همه تایید ام کردن حتی خدا نشانه ای داد اینبار کسانی که پشتم نبودن پشتم هستن ولی همچنان من در همان نقطه ایستاده ام
جدال من با خودم دیدنی است
چه حرفهای انگیزشی به خود که نمیزنم موقع شروع که میشود دود میشود میرود
واقعا حرف باد هواست
خسته از جدال خسته از شروع نکردن و همچنان در باتلاق دست پا میزنم
چاره راه شروع هست حتی ناقص
ولی گفتنش خیلی راحت هست
به همه میگم مجزه تو انجام کاری هست که از انجام دادنش فرار میکنی بزار همنجا علام کنم من یک فرار کار حرفه ای هستم که به گرد پاهایم نمیرسید در این روزها خانه بطور عجیب کثیف بد بو و ظاهر زشتی دارد ولی در واقیت اینطور نیست این فراری هست برای انجام ندادن کار و روی آوردن به کار دیگری در این روز ذهنم مشغله دیگری دارد به جز انجام کاری که باید انجام شود چه نش کنایه های به یادم اورد و چه داستان های ساخت خیالی واقعی همه جوره ساخت خراب کرد از نو ساخت ولی به کاری که باید انجام بشه هیچ فکری نکرد هیچ راهی نداد
این روز رمان ها رنگ بوی دیگری گرفتن انگار مطالب با ان چیزی که قبلا خوانده ام متفاوت هست
بیا صادق باشیم این نیز فرار دیگری هست
این روزها وقتی به بیرون میروم برای کاری چه زیبا میشوند بوتیک ها و چه خوشمزه هستن غذاهای فست فود و ذرت مکزیکی حتی نوشیدنی گرم سرد این روزها
صادق که باشم برای فرار است تا وقت کم بیاورم برای انجام کاری که باید انجام شود
کلمه( باید )قبلا وادار میکرد کاری را حتما انجام دهم این بار چه سنگین هست و نمیتوانم انجام دهم اخه باور عجیبی همه چی جالب هست به غیر انجام باید من
موفقیت را میبینم تلاش نمیکنم
این چه باتلاقی هست
و چرا من این همه خسته هستم
در روز به جای ۸ ساعت به جرأت میگم من ۱۲ ساعت را خوابم
و این خستگی دلیلش کاملا مشخص هست
کمک
کسی اینجاست
من اینجام
کمکک
من در باتلاق گیر کرده ام
میدانم خودم باید کاری کنم ولی..
باز خسته شده ام
چقدر خوابم میآید 😴
کسی هست کمک ؟؟
دلیل انجام ندادن را فقط میخواهم
مشکل کجاست؟