ویرگول
ورودثبت نام
《نویسنده درون》
《نویسنده درون》نویسنده درون هستم نوشته هایم از درونم نشات میگیره از احساسات باورم از حال خوب و بدم
《نویسنده درون》
《نویسنده درون》
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

درون زیبا،بیرون زیبا

​

میدونی چیه؟ خیلی‌ها خونه‌ی مرتبی دارن ولی ذهنی بهم ریخته. خیلی‌ها خونه‌ای نامرتب دارن ولی ذهنی آرام و مرتب ندارن. و یک عده هم هستن که یا هر دو رو ندارن یا هر دو رو دارن؛ یعنی هم خونه‌ی مرتب و آرامش‌بخش، هم ذهنی پر از آرامش. یا ذهنی بهم ریخته و بدون آسودگی و خانه‌ای نامرتب و بدون آرامش. ولی این دسته تعدادشون خیلی کمه.

​من جزو کدوم دستم؟ این سوالیه که خودم جوابش رو نمی‌دونم. سعی می‌کنم خانه‌ام مرتب باشه و می‌دونم کمد و کشوهای نامرتب، آشفتگی ذهن من رو نشون میده. اون‌ها رو هم ردیف می‌کنم. انگار فقط حفظ ظاهر می‌کنم. شاید هم نه. ولی خودم به هم ریخته‌ام؛ نه برنامه‌ای که سر نظم باشه، نه لبی که خنده داشته باشه. نمی‌دونم چرا همیشه خسته‌ام. نکنه دسته‌بندی من اشتباه هست؟ و باید یک دسته اضافه کنم: «خونه‌ی مرتب، ذهن خسته و آشفته». هرچی که هست، دوستش ندارم.

​باید به خودم بیام. باید پاشم و توی همون برنامه‌ای که کلاً مختص به ردیف کردن خانه هست، خودمم جا بدم. باید خودم رو دوست داشته باشم. آره، درستش همینه: خودم رو دوست داشته باشم. ولی از کجا شروع کنم؟ گیجم. و این دفعه می‌دونم نمی‌خوام از محیطم شروع کنم، می‌خوام از خودم باشه. ولی چطوری؟ نمی‌دونم. ذهن به هم ریخته‌ام یاری نمی‌کنه. از این شاخه به اون شاخه می‌پره. یک بار میگه رسیدگی به پوست و مو و از این قبیل، یک بار میگه ورزش، یک بار میگه یادگیری چیز جدید مثل زبان، یک بار میگه بشین کار مورد علاقه‌ات رو انجام بده مثل طراحی. و تمام این کشمکش‌ها بیشتر از قبل خسته‌ام کرده. و اون شخصیت کمال‌گرای من، از ترس به نتیجه نرسیدن کارها، من رو به غل و زنجیر کشیده. و منی که نمی‌دونم با این آشفتگی الان چطوری کنار بیام.

​نمی‌دونم قبلاً چطوری با موضوعات کنار می‌اومدم. نه در واقع کنار نمی‌اومدم؛ من با خوندن رمان‌های بیهوده، روزم رو شب و شبم رو روز می‌کردم. تا پایانش دست بردار نبودم، اصلاً به پایانش نزدیک می‌شدم یکی دیگه‌ام شروع می‌کردم. و از این اتاق زمان خارج می‌شدم که گشنه بودم یا نیاز های ضروری. و حالا حس یک مرده‌ی متحرک دارم. شما هم تا حالا از این حس‌ها داشتین؟

​می‌دونین من برای یک مقدار آرامش رو آوردم به گوشی و رمان و حالا اون آرامش اومده یا شاید نه. ولی من رو معتاد کرده. حالا بعد از کل روز بگو مگو با خودم، فهمیدم چی می‌خوام. من خود واقعی‌ام رو می‌خوام؛ همونی که بدون نیاز به کسی خودش رو پیدا کنه، بخنده، تفریح کنه و روحش وابسته به کسی نباشه که آرامشش رو به هم بزنه.

​حالا یک برنامه ساختم. یک برنامه‌ی کامل و جامع. یک برنامه‌ای که می‌خوام لاک‌پشت‌وار جلو برم تا تبدیل به عادت بشه. و این دفعه محیط نه، از خودم شروع می‌کنم؛ از روحم و بعد از جسمم. حالا می‌خوام مدیتیشن کنم. سم‌زدایی از رمان و فضای مجازی انجام بدم. می‌خوام گوشه‌ای بشینم و با خودم حرف بزنم، بگم چقدر خودم رو دوست دارم. می‌خوام زیاد بخندم، یا شاید برقصم. می‌خوام روح خودم رو آرام کنم و به نجوا و پچ‌پچ عاشقانه عادتش بدم چون اون لایقش هست.🙃

​یک جایی خوندم:

(ما در دنیایی پر از دوگانگی‌ها زندگی می‌کنیم: بالا و پایین، تاریک و روشن، سرد و گرم، تند و آرام، چپ و راست، مثال‌های اندکی از هزاران تضاد در دنیا هست. برای اینکه یک تضاد وجود داشته باشد، نقطه مقابل آن نیز وجود دارد. و برای ما، درونی وجود دارد که بیرونی هست. به هر آنچه که ما فکر می‌کنیم، در بیرون ما اتفاق می‌افتد. درون زیبا، بیرون زیبا خواهد داشت.

و من می‌خوام درونم رو پر از آرامش کنم تا بیرونم پر از آرامش بشه. شما چه پیشنهادی دارید که بهم کمک کنید تا درونم رو بهتر بسازم؟"

برنامهفضای مجازییادگیری زبان
۸
۰
《نویسنده درون》
《نویسنده درون》
نویسنده درون هستم نوشته هایم از درونم نشات میگیره از احساسات باورم از حال خوب و بدم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید