سلام دوستان خوبم
امروز می خوام از رخش سفیدم (پیکانم) برای شما خاطره ایی تعریف کنم.
سرویس مدرسه بودم ، زنگ مدرسه که می خورد سریع وسایل روی میز رو جمع می کردم با شاگردانم خداحافظی میکردم و به سرعت به سمت رخش سفیدم پر می کشیدم .
بچه ها با خوشحالی منتظرم بودند یکی یکی سوار می شدند و آماده ی رفتن به خانه..
با بچه ها قرار گذاشته بودیم هر روز یکی یه خاطره تعریف کنه ، با این کار دوتا هدف داشتم یکی ساکت ماندن بچه ها توی ماشین و دیگری چون معلم بودم می خواستم اولا اعتماد به نفس بچه ها بالا بره.. دوما با گفتن خاطره انشا نوشتنشون قوی بشه .آخه یکی از راههایی که ا نشا نویسی رو قوی می کنه ، تعریف خاطرات با بکارگیری کلمات صحیحه. خلاصه کنم عزیزان دلم ، یه روزکه به سمت مقصد در حرکت بودیم وسط خیابون ماشین خاموش شد، هر چی استارت می زدم روشن نمیشد.از طرفی هم می ترسیدم بچه ها رو پیاده کنم آخه پسر بچه بودند و شیطون امکان داشت برند وسط خیابون ..به شاگردم گفتم شمابقیه ی خاطره رو تعریف کن .هر کسی بتونه خاطره رو دقیق تعریف کنه پیش من جایزه داره ، سرتون رو به درد نیارم ، اینجوری سرگرمشون کردم خودم پیاده شدم هر کاری می کردم خیر ماشین روشن نمیشد چند نفر هم برای کمک اومدند ولی نتونستند ماشین رو روشن کنند فقط ماشین رو به کنار خیابون هدایت کردند چون وسط خیابون خطرناک بود..
نگران بودم چون می دونستم حالاس که مادر بچه ها نگران بشند و شروع به تماس گرفتن بکنند.
رفتم تو ماشین نشستم ، شاگردم گفت خانم خاطره ام تموم شد. گفتم آفرین کی می تونه دقیق تعریف کنه ..خلاصه دوباره با این ترفند سرشون رو گرم کردم .
یه دفعه یه فکری به ذهنم رسید گفتم زنگ می زنم به همکارم تا بیاد بچه ها رو با ماشینش برسونه و خودم بتونم ماشین رو ببرم تعمیرگاه.
گفتم بچه ها حالا زنگ می زنم به خانم.....تا شما رو ببره برسونه ..هر چی استارت می زدم فایده ایی نداشت ..همراه با استارت زدن شماره دوستم رو گرفتم تا گفتم خانم ....یه دفعه ماشین روشن شد .بچه ها هورا کشیدند و با خوشحالی به دوستم گفتم خداحافظ بعد برات تعریف می کنم.
خلاصه اون روز بقول بچه ها با کلی خاطره گذشت چندین بار دیگه این اتفاق افتاد به محض گرفتن شماره دوستم ماشین روشن میشد و ما حرکت می کردیم.
چند بار امتحان کردم شماره های دیگه رو که می گرفتم پیکانم روشن نمیشد ولی تا شماره ی دوستم رو می گرفتم و می گفتم الو... بلافاصله ماشین روشن میشد.
بچه ها یاد گرفته بودند تا ماشین می ایستاد می گفتند خانم خانم زنگ بزن به خانم .....
بعد از گذشت چندین سال هنوز منو دوستم متوجه نشدیم چه ارتباطی بین شماره ی دوستم و روشن شدن پیکان وجود داشت هر جا پیکان مشکل پیدا می کرد کافی بود فقط شماره اش رو بگیرم و بگم الو...ناگهان مشکل حل میشد وپیکانم مثل رخش سفید شروع به حرکت میکرد.
این معمایی شد که برای ما سربسته باقی موند و تا حالا هم که چندین سال از اون زمان می گذره باهم تعریف می کنیم و کلی می خندیم .
شماره موبایل دوستم شد تعمیر گاه سیار رخش سفید من..
انشاالله خوشتون اومده باشه .
بای بای
تعریف منه آخه می خواستم