دنده عقب با اتو ابزار.
سلام به همه من سعدی میخوام خاطره از دوران سربازی خودم را بازگو کنم. من درحال آموزش خدمت سربازی در پادگان مالک اشتر بودم که نیمه های خدمت سربازی در مسابقه دو استقامت با دوستم اسم نوشتیم و گفتن ده نفر اول را به مسابقه شهری با حضور بقیه یگان های ارتش و نیروی انتظامی مسابقه میدهید با فرا رسیدن روز مسابقه من و دوست هم خدمتیم به نام سعدی که هم نامم هست با بقیه هم خدمتیام با صدای تبانچه شروع به دویدن کردیم در همان استارت اولی که زدم پای من گرفت و نتونستم ادامه بدم در این حال بودم که سعدی برگشت و حال من را دید گفت به آسایشگاه برو با این گرفتگی پا نمیتونی برو استراحت کن ومن بهش گفتم سریع بدو تا جا نمونی از بچه ها در حالی که طول مسابقه دو از دم در دژبانی تا اردوگاه به مسافت چهار کیلومتر بود من هم با این وجود دل سرد شدم و با توجه به این که جلوی در دژبانی تا آسایشگاه نزدیک دو کیلومتری میشه با این حال به راه خودم ادامه دادم یک هو یکی زد رو ترمز دنده عقب گرفت گفت بیا بالا بچه های خدمت سربازی بود که