من هم سوار شدم گفتم کجا میری در جواب من گفت هر جا تو بری من هم گفتم آسایشگاه .گفت نمیشه باید تو اردوگاه حضور داشته باشی در نیمه های راه بودیم که کفت از ماشین پیاده شو وبه مسابقه دو ادامه بده یه کیلومتر از مسابقه مونده باید اول بشی در حین حرف زدن بودیم که یهو نیش ترمز زد ومن رو حول داد پایین من هم به سرعت ادامه دادم از اون همه گردان فقط یه ۲۰ الی ۳۰ نفر تو مسابقه مونده بودن و ادامه میدادن که یک هو من از بچه ها جلو میزدم در حالی اون ها خسته شده بودند من هم که تازه نفس به سرعت از یکی یکی بچه ها جلو میزدم اما با این حال حاضر نشدم از هم جلو بزنم وحق کسی رو ضایع بکنم و به پایان مسابقه نزدیک شدیم که من نفر ۱۰ شدم هم خدمتی که من اونجا دید ترسید و جا خورد گفت تو جلوی در دژبانی نشسته بودی چطور به اینجا رسیدی من هم بهش گفتم آژانس گرفتم با این حال من هنوز که چند سالی از خدمتم میگذرد اما این خاطره همیشه در خاطرم موندگارتر شده وسلام..