ویرگول
ورودثبت نام
Negin.M.alipout
Negin.M.alipout
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

سگ همسایه

سگ همسایه ما از فرزندم با وفاتر بود. هر روز قبل از رفتن به پیاده روی صبحگاهی، سری به من میزد و دمی تکان میداد. همیشه حواسش به در حیاط بود و هر بار غریبه ای نزدیک میشد مارا خبر میکرد. گاهی اوقات، شب‌ که میشد پتوی عروسکی گرمش رو به دندان میگرفت و می‌آمد زیرپای من، کنار شومینه لم میداد و به داستان های تموم نشدنی‌ام از قدیم‌الایام گوش میداد. اما فرزندم...

سالها بود که حتی برای 5دقیقه سری به من پیرِ مریض‌احوال و دلتنگ نزده بود.

صاحب سگ روزهای اول از رفتارش جا میخورد، حتی چندباری سعی کرد مانع شود اما او هر بار راه فراری پیدا میکرد و خودش را به من میرساند. کم کم صاحبش بیخیال رابطه عجیب ما شد و اجازه داد هرچقدر که میخواهد پیش من بماند.

اما هر کس نداند من که دیدم. با چشم‌های خودم دیدم فرزندم قبل از رفتن به جنگ، جلوی سگ زانو زد و با او صحبت کرد.

هر چند هیچکس از صحبت‌هایشان خبر ندارد. به جز سگ زبان بسته، و فرزند مفقودالاثر من.


وفاداریسگ
سعی میکنم بنویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید