Rebeka·۷ ماه پیشپارت چهارم خاطرات یک دانشجو..در باز شد و دوتا دختر اومدن تو کلاس...نمیتونم باور کنم اون....اون اولین اخرین عشق زندگیم ملکا بود.....باورم نمیشه اون خیلی تغییر کرده بود..…
Rebeka·۷ ماه پیشپارت سوم خاطرات یک دانشجوپارت سوم: ارتا: امروز قرار بود که به ی دانشگاه دیگه برای تدریس برم با اینکه سنم کم بود ولی استاد خیلی ماهری بودم وقتی رفتم دانشگاه دیدم که…
Rebeka·۷ ماه پیشخاطرات یک دانشجو📚🖋سلاممپارت دوم:وقتی رسیدم دیدم هدیه جلوی در وایساده و منتظر منهماشین پارک کردم و به سمتش رفتمملکا:سلاممم بر خررر مننهدیه:کدوم گورییی بودیی ت…
Rebeka·۸ ماه پیشرمان خاطرات یک دانشجو.. 📚🖋سلام من ربکا هستم تازه وارد ویرگول شدم خیلی دوست دارم رمانی که مینویسم رو به اشتراک بزارم و نظر دیگران رو دربارش بدونم خوشحال میشم نظرتون ر…