سلامم
پارت دوم:
وقتی رسیدم دیدم هدیه جلوی در وایساده و منتظر منه
ماشین پارک کردم و به سمتش رفتم
ملکا:سلاممم بر خررر منن
هدیه:کدوم گورییی بودیی توو؟؟
ملکا:منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم
هدیه:ولی من نه اصلا دیوونه استادمون عوض شده شده و ما دیر رسیدیم سر کلاسششش
ملکا:اروم بابا تا شروع کلاس پنج دقیقه مونده
هدیه:هووفف بدو بریم
با هدیه دوییدم سمت کلاس و وقتی وارد شدیم دیدم... باورم نمیشه... اون... اون نامزد سابقم...ارتا بود.... همراه مدیر دانشگاه اومده بود و پشت میز نشسته و ی لیست دستشه با صدای مدیر به خودم اومدم داشت به روسی بهم میگفت:
مدیر:خانم صادقی چرا انقدر دیر اومدید
منم به همون زبون بهش گفتم:
ملکا:سلام علیکم والا عرضم به حضورتون که...
تا اومدم ادامه حرفمو بگم ی بوزینه پرید وسط حرفم
هلنا:جناب معلومه دیگه دوباره داشته به خودش میرسیده تا مخ استاد جدیدمون رو بزنه
دلم میخواست کل موهاشو باهم بکنم ولی خب نمیشد چون باباش رفیق فاب مدیر بود و چیزی نمیتونستم بگم از ی طرفم هدیه استرس داشت که از کلاس پرتم کنن بیرون برای همین دستمو محکم گرفته بود و اروم تو گوشم گفت
هدیه:ملکا جون من اروم باش
ملکا: ای وای هلنا جون چرا من شمارو ندیدم؟ ببخشید اخه از دفعه قبلی که کلاس داشتیم خیلی تغییر کردی ماشالا قیافتو بهتر کردی دیگه ادم سکته نمیکنه وقتی میبینتت (پوزخند)
اون لحظه متوجه نگاه کسی روی خودم شدم سرمو که برگردوندم فهمیدم که ارتا داشت با لبخند که چه عرض کنم پوزخند بهم نگاه میکرد وااا چشونه اینا؟ بیخیالش شدم و رفتم سر جام نشستم
مدیر:خانم صادقی کی بهتون اجازه داد برید بشینید دیر اومدید، تیکتون انداختید خیلی راحت رفتید نشستید!
ملکا:واا عجبا جناب من دو ساعته جلوی درم داشتم با هلنا جون حرف میزدم وگرنه من سر وقت اومدم
مدیر بیخیال من شد و به هدیه که مثل بچه های دوساله منتظر اجازه برای نشستن بود اشاره کرد که بیاد بشینه و خانم خانما بالاخره رضایت داد به نشستن