Rebeka
Rebeka
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

پارت چهارم خاطرات یک دانشجو..


در باز شد و دوتا دختر اومدن تو کلاس...نمیتونم باور کنم اون....اون اولین اخرین عشق زندگیم ملکا بود.....باورم نمیشه اون خیلی تغییر کرده بود...من باعث جدایی شدم...سر ی دعوا مسخره بهش گفتم بهتره جداشیم..اونم بعد از مدتی از شک دراومد و بهم گفت باشه...و الان وضعیتمون اینه..... خیلی خوشگل شده بود.... اه... اصلا به من چه...مبارک صاحابش... با صدای مدیر به خودم اومدم داشت با اون دخترا دعوا میکرد و ملکا جواب میداد که هلنا به جای اون جواب مدیر رو داد ولی ملکا کم نذاشت، اونی که کنارش بود اروم بهش گفت ملکا اروم باش..حالا دلیل حسودی اون دخترا رو میفهمم... واقعا هم باید حسودی کنن... یهو ملکا برگشت سمتم... به خودم اومدم دیدم خیلی وقته با لبخند به ملکا خیره شدم.... هووف من نباید دوباره ملکا رو از دست بدم... ملکا دوباره خیلی بیخیال روشو کرد اونور و رفت سرجاش نشست اما دوستش نه، انگاری منتظر اجازه مدیر بود... بله مثل اینکه منتظر اجازه بود چون وقتی اون یارو اشاره کرد رفت نشست پیش ملکا وقتی مدیر رفت از جام بلند شدم و گفتم..:
ارتا:سلام من ارتا مرادی هستم..جایگزین استاد ونسوز شدم...امیدوارم که از هم دیگه تا زمانی که هستم رضایت داشته باشیم
هلنا:استاد ما غلط بکنیم شما رو اذیت کنیم
هوووف...این دختر واقعا نچسبهـ...و صد البته رومخ...
ارتا:من چندتا کار دارم تا اون موقع هرکاری میخواین بکنین
تو کلاس ولوله ای شد...میخواستم امتحانشون کنم...دخترا یا داشتن با همدیگه حرف میزدن یا ارایششون رو بر فرض محال به دور از چشم من تمدید میکردن...پسرا هم که سعی داشتن مخ دخترا رو بزنن بیشترشون دور ملکا و دوستش جمع شده بودن ی لحظه حس حسودی و عصبانیت بهم دست داد...ولی وقتی دیدم ملکا هیچ اهمیتی به اونا نمیده و داره کتاب
میخونه...دلم اروم گرفت....مثل اینکه هیچ علاقه ای به صحبت با پسرا نداره ... ولی من اشتباه گذشته رو تکرار نمیکنم...نمیزارم دوباره پیشم بره ..دیدم پسرا دارن از حدشون میگذرن و ملکا هی ازشون فاصله میگیره...واقعا اعصابم بهم ریخت....تا حدی که میتونستم دکور صورتشون رو بیارم پایین....ولی فعلا نه بعدا بادیگارد هامو میفرستم سراغشون تا بفهمن نزدیک شدن به اموال من چه حکمی داره..(ارتا به جز استاد دانشگاه بودن ی شغل دیگه هم داره که تو پارت های اینده متوجه میشید)
ارتا:کافیه دیگه بشینید میخوام ببینم کیا حضور دارن
میلا پتروف..حاضر..دیما ایوانف...حاضر...هلنا بلوک...حاضر(عشوه)..ملکاصادقی....حاضر(سرد)..هدیه تهرانی..حاضر(سرد).. ی لحظه از سردی صدای این دوتا دختر یخ کردم هرچی بقیه سعی میکردن با عشوه صحبت کنن این دوتا دختر برعکسشو انجام دادن...واقعا ناراحتم از اینکه بهش گفتم بره اما حالا...


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید