در چالش کتابخوانی این ماه طاقچه، کتاب درباره ی معنای زندگی نوشته ی ویل دورانت با ترجمه ی شهاب الدین عباسی توجه من رو جلب کرد. ابتدا درباره ی ترجمه بگم که قابل قبول بود اما میتوانست خیلی بهتر باشد. احتمالا با ترجمه ی این کتاب مشکلی نخواهید داشت اما چندان به وجد نخواهید آمد.
اما محتوای کتاب. در کتابی با تعداد حدود 200 صفحه که کوتاه قلمداد میشود، آن چنان معانی عمیق و جملات و عقاید بزرگ و قابل احترام نهفته است که نمیتوان از زیبایی آن در همین مقیاس کوچک چشم برداشت. کتاب مجموعه ای از پاسخ های افراد مختلف به نامه ی ویل دورانت که در آن تعدادی سوال اساسی و بنیادی در مورد زندگی مطرح کرده است، می باشد. و این دقیقا همان چیزی است که به این کتاب قدرت میبخشد، این تعدد افکار، نظریات، معرفت، و شناخت است که ما انسان ها را به چنین موجودات پیچیده و چندوجهی تبدیل میکند و باعث میشود تا دنیا حرکت و سیر تحول خود را بگذراند. کتاب علاوه بر همه ی این ها با وجود سخنانی به شدت عمیق و تاثیرگذار، زبان بسیار ساده ای دارد که این درک کامل آن را محقق ساخته و خواننده ی خاص و عام را درگیر مطالب شگرف خود میکند. این کتاب دارای مطالبی در مورد خودکشی و چرایی سودمند بودن عدم انجام آن نیز هست که موجب میشود این کتاب که تقریبا تمام سنین نباید از آن بی بهره بمانند، مخاطب خاصی هم در میان پوچگرایان و کسانی که به ایده ی گرفتن جان خود نیم نگاهی دارند پیدا میکند. اساسا زندگی همه ی ما در مقطعی در برابر چنین ایده هایی قرار میگیرد اما مهمترین نکته در این میان آن است که دقیقا در این لحظات تاریک و خاموش، شمع وجود خود را خاموش نکنیم و بدانیم که زندگی واقعا گویی به صورتی تضادآمیز در عین حال هم ساده و هم پیچیده میشود و این بستگی به نوع بینش و زندگی شما دارد. این کتاب به خوبی ایده های این افراد را میکاود و پختگی این حروف و جایگذاری آنها در این کتاب بسیار زیبا و درست جلوه میکند. خلاصه که این کتاب را بخوانید، در وقت های خالی، هنگامی که ذهنتان در ورطه ی تکرار و بیهودگی فرو رفته است، این کتاب فضای آن را به تحول در میآورد و چیزهای خوبی در اختیارش میگذارد
"هر انسانی که عمیق میاندیشد و به این نتیجه میرسد زندگی فاقد معنی است، مطمئناً باید انسان عاقلی باشد. انسانهای عاقل کارهای بی معنی نمیکنند. با این حال، همین کسانی که زندگی را بی معنی میدانند باز به زندگیشان ادامه میدهند. ناگزیر نتیجه میگیرم که آنها همدلی کاملی با دیدگاه خود .ندارند هر بار که روزنامه ای را برمی دارم و مطلبی راجع به خودکشی کسی می خوانم میگویم او کسی بود که واقعاً اعتقاد داشت زندگی بی معنی است"
"اکنون بی مرگی برای من این معنی را دارد که ما همه اجزای یک کل هستیم، مثل سلولهایی در بدن زندگی و مرگ جزء زندگی کل است؛ و اگرچه ما در مقام فرد از بین میرویم اما کل به واسطهٔ آنچه ما بوده ایم و کرده ایم برای همیشه متفاوت میشود. خدا در نظر من، علت نخستین یا سرچشمهٔ همه زندگی و انرژی است که حیات و حرکت و هستی ما در اوست؛ او علت غایی یا هدف و تبلور تلاشها و اشتیاقهای ماست کمال دور دستی که نیست اما ممکن است باشد. شاید آن بزرگترین ،کل که در همه نسلها بزرگترین روانها خودشان را وقف آن کردند
در دین فردا خدا خوانده شود."