با سلام به همه شما ویرگولی ها..
با طرح مسابقه پیک زمین من یاد خاطره ای افتادم که آن را برایتان تعریف میکنم. 12 ساله بودم همراه پدرم به مزرزعه رفتیم پدر من کشاورز بود، و باید در زمین کشاورزیمان بذر گندم می کاشتیم. بذری که پدرم آورده بود 100 کیلو بود برای زمین به این بزرگی خیلی کم به نظر می رسید! داشتم این مقدار گندم و زمین را در ذهن خودم محاسبه می کردم، که پدرم گفت چرا ساکتی؟ با سوال کردن پدر راحت تر توانستم فکرم را بیان کنم: گفتم این 100 کیلو برای این زمین کم نیست؟! شما بذر گندم کم نیاوردید؟! پدرم در جواب به سوال گفت: نه پسرم خدا به زمین برکت داده، چون هر دانه از این گندم ها هفتاد برابر می شود. به قول شاعر:
قضا را در آن سال از آن خوب شخم ز هر تخم برخاست هفتاد تخم
من خیلی تعجب کرده بودم! گفتم چطور مگر میشود! پدرم گفت صبر کن انشاء ا... تابستان که گندم هارا برداشت کردیم، خودت متوجه میشوی روز ها گذشت و من هر روز را به شوق دیدن آن روز صبوری کردم آری رسید آن روز که زمینمان مزرعه گندمی شده بود، پر از خوشه های طلایی رنگ زیبا بود. خیلی زیبا! پدرم درست گفته بود، و در همان سن کم متوجه قدرت خدا شدم، و زمین را منبع نعمت و فراوانی دیدم و بابت همین قدرت خداوند را شکر گفتم ای کاش همه قدر این همه نعمت و زیبایی را بدانیم، و در حفظ آن کوشا باشیم.