فرض کنید به یک فرد سبزی فروش در حکومتی ، میان آن همه پیاز و سیب زمینی ، برگه ای با عنوان ((کارگران جهان ، متحد شوید !)) می دهند تا به دیوار یا شیشه مغازه بچسباند . حتما این سوال برایتان پیش می آید که سبزی فروشی ربطی به شعارهای کمونیستی ندارد ، پس چرا باید چنین شعاری را در یک مغازه سبزی فروشی ببینیم ؟ این سبزی فروش با شعارش چه چیزی را می خواهد به من بگوید ؟ آیا فکر می کند قرار است واقعا تمام کارگران جهان برای ساختن مدینه ای فاضله متحد شوند ؟
مسئله اینجاست که اگر پا در کفش فرد مغازه دار بگذاریم ، متوجه خواهیم شد که اکثریت این مغازه دارها اصلا به محتوای شعار فکر نکرده اند واین شعار بیانگر اعتقادات آن ها نیست . بنابراین سبزی فروش داستان ما کاری را برخلاف میلش انجام میدهد . در چنین حکومتی ، از یک سبزی فروش ساده تا سایر مردم ، هیچکس نمی تواند حقیقت واقعی خود را نشان دهد .
زندگی در سایه حکومت های پساتوتالیتر پر از دروغ و ریاکاری است .
مثال سبزی فروش یک مثال ساده از زندگی در سایه حکومت های پساتوتالیتر است ؛ حکومتی که در چکسلواکی برقرار بود . نظامی که نه بویی از تمامیت خواهی کلاسیک (توتالیتر) و نه بویی از دیکتاتوری سنتی می برد . پس مردم نمی دانستند دقیقا با چه نظامی روبه رو هستند . در چکسلواکی آن زمان ، مردم با نظامی پیچیده طرف بودند که از خود مردم برای سرکوب صدای مخالفان و معترض استفاده می کرد . برخلاف آنچه در دیکتاتوری های سنتی اتفاق می افتاد و گروه کوچکی از افراد با توسل به زور ، کشور را اداره می کردند ، در نظام پساتوتالیتاریسم ، هرکدام از افراد جامعه در چرخاندن چرخه ظلم و استبداد حکومت سهیم بودند .
اما چطور می توان این چنبره دروغ را برای مردم یک جامعه ساخت ؟
برای زیستن مردم در چنبره دروغ ، حکومت به ایدئولوژی نیاز دارد . ایدئولوژی همان تز فکری حکومت ها است .
ایدئولوژی احساس هدفمند بودن را به جامعه تزریق می کند و باعث می شود انسان ها فکر کنند بخشی از یک هدف والاتر هستند . به همین ترتیب ، یک سری انسان به جای شهروند دیدن خود ، تبدیل به طرفداران دو آتشه برای حکومت می شوند و حاضر هستند برای بقای آن جانفشانی کنند .
اما نمود ایدئولوژی در نظام های پساتوتالیتر فراتر از این ها است .
ایدئولوژی پل ارتباطی میان رژیم و مردم است .
رژیم از طریق ایدئولوژی به مردم نزدیک می شود و مردم نیز از طریق همین راه ، خود را به رژیم نزدیک می نماید .
زمانی که چنین اتفاقی بیفتد ، زیستن در سایه چنین رژیمی باعث می شود تا حکومت تمام چیزهایی که مردم یک کشور آزاد انتظار تحقق آن را دارند ، وارونه یا جعل نماید . برای نمونه در این نظام ، سرکوب فرهنگی - رشد و توسعه فرهنگی خوانده می شود ،
انتخابات نمایشی بهترین نوع دموکراسی است ، فقدان آزادی بیان در بهترین و زیباترین لباس آزادی ارائه می گردد و سوء استفاده از قدرت هم آنقدر عادی شده است که رعایت قانون به شمار می رود .
این رژیم در بند دروغ های خودش گیر می کند ، بنابراین خواه یا ناخواه باید برای بقای نظام دست به جعل و دستکاری حقیقت بزند . این نظام حتی گذشته و آینده را جعل می نماید و با ارائه آمار دروغین سعی در خوب جلوه دادن شرایط کشور دارد . نظام های پساتوتالیتر به مراتب سختگیرتر و خفقان آورتر از سایر رژیم ها هستند . این نظام باید حتی منکر آن شود که دستگاه امنیتی فراگیر ، خودسر و غیر پاسخگو دارد .
خودش را باید حامی حقوق بشر نشان دهد و وانمود کند دلیلی برای زندانی کردن افراد سیاسی ندارد .
این رژیم در واقع باید وانمود کند که وانمود نمی کند .
زمانی که ایفای نقش رژیم به پایان می رسد ، نوبت مردم است .
در این شرایط نیاز نیست که مردم تمام این وارونگی ها و تضادها را تحمل نمایند ، بلکه فقط کافی است به گونه ای رفتار کنند که گویی این دروغ ها را باور کرده اند یا حداقل در مقابل شنیدن دروغ های عجیب و غریب ، سکوت اختیار نمایند .
این افراد باید نشان دهند که دروغ را تشخیص نداده اند ؛ اما چطور ؟ مانند کاری که سبزی فروش ابتدای داستان انجام داد . تابعیت از قانونی که حتی نمی دانند چه قانونی است و چه مفهومی دارد ،
بهترین را برای کنترل و بقای یک نظام پساتوتالیتر است .
افراد با انجام چنین کارهایی مهر تاییدی بر اعمال نظام می زنند . اطاعت خود را نشان می دهند ، رژیم را می سازند و تبدیل به خود نظام می شوند .
در این مرحله ، اکثر افراد فراموش می کنند که این دولت ها هستند که از مردم قدرت می گیرند .
پساتوتالیتر به این معنا است که حکومت همیشه ودر همه حال با دستانی پوشیده با دستکش ایدئولوژیکی ، حتی در کوچک ترین و شخصی ترین جنبه های زندگی ملتش دخالت می کند .