در ۱۷ نوامبر سال ۱۹۸۹ ، خیابان های شهر پراگ در چکسلواکی مملو از جمعیت دانشجویان و معترضان بود .
هشت روز پیش از این تجمع ، دیوار برلین فرو ریخت و به نظر می آمد که موج آزادی دارد سراسر اروپا از جمله چکسلواکی را در بر می گیرد . در جریان این اعتراضات ، پلیس تمام تلاش خود را برای سرکوب تظاهرکنندگان انجام داد ، اما این مرتبه همه چیز فرق داشت . از ریختن دیوار برلین تا تظاهرات چکسلواکی که به بهار پراگ معروف است ، همگی نشانه ای از آزادی بودند ؛ زیرا در هر دو کشور ، مردم به دلیل ظلم دولت و حکومت سر به طغیان گذاشته بودند .
در جریان اعتراضات نوامبر ۱۹۸۹ پراگ ، مردمی که تا هفته ها پیش به شدت از نظام ، ارتش و سرکوب گسترده و اعمال خشونت آمیز دولت می ترسیدند ، اکنون نه تنها در مقابل این وحشی گری ایستادگی می کردند و ترسی نداشتند ، بلکه گویی هر چه حکومت بیشتر قدرت خود را نشان می داد و سرکوب ها افزایش می یافت ، مردم نیز شجاع تر می شدند و پاسخ هر مشت را با صد مشت دیگر می دادند .
۳ روز پس از این تظاهرات عظیم ۲۰ نوامبر همان سال ، باز هم نزدیک به نیم میلیون نفر در خیابان های پراگ حضور یافتند و در کمال ناباوری ، رژیم دیکتاتوری چکسلواکی در کمتر از ۵ روز از هم پاشید . این اتفاق به انقلاب مخملی چک شهرت دارد .
اینکه چطور نظامی به این قدرت - تنها در عرض چند روز به دست عده زیادی از بی قدرتان نابود شد .
مسئله اینجا بود که مردم چکسلواکی خودشان به حکومت دیکتاتوری ها اجازه حکمرانی بی پروا می دادند .
همانطور که می دانید همواره شنیدن داستان های بعد از آزادی بسیار جذاب است . بنابراین هاول ، نویسنده کتاب ، بیش از صحبت درباره انقلاب چک ، از نظام (( پساتوتالیتر )) صحبت می کند .
نظام پساتوتالیتر ، همیشه و در هر قدمی مردم را لمس می کند ، اما به نحوی که هرگز فکر نکنند تحت یوغ دیکتاتوری هستند . این نظام ها در لفافه زیبای دموکراسی ، دیکتاتوری را اعمال می کنند .
یک نظام پساتوتالیتر حتی از دیکتاتوری و توتالیتر نیز بدتر است .
این نظام با یادگیری از اشتباهات نظام های دیکتاتوری و توتالیتر می داند دقیقا " چه زمانی گروهی از ملت ها را هدف بگیرد .
زندگی در سایه چنین نظامی همواره با دروغ و دورویی و ریا همراه است . و مردم نیز علاقه ای ندارند که نسبت به دروغ های نظام شکایتی کنند و خواه یا ناخواه ، با سکوت خود به نظام اجازه دروغگویی و سرکوب بیشتر می دهند .
در چنین نظام هایی حتی لازم نیست که مردم این دروغ ها را قبول کنند ، کافی است بپذیرند که در چنبره این دروغ ها و بطن آن زندگی کنند ، بدین ترتیب برای اعمال نظام صحه گذاشته ، اطلاعاتی که از نظام دارند را نشان می دهند ، بدنه نطام را می سازند و در نهایت تبدیل به خود نظام می شوند .
در واقع ، استفاده از واژه (پسا) در مورد کلمه پساتوتالیتاریسم بدان معنا نیست که در این نظام خبری از توتالیتر نباشد ، بلکه نظام های پساتوتالیتر از پایه و اساس با تعریف معمولی که از توتالیتاریسم و دیکتاتوری کلاسیک داریم متفاوت هستند . این نظام چیزی فراتر و سیاه تر از دیکتاتوری و توتالیتاریسم است .
اگر دیکتاتوری بخواهد مردم را زیر یوغ خود ببرد و توتالیتر کاری کند که انسان ها انسانیت خود را از دست بدهند ، در یک نظام پساتوتالیتاریسم هردو اتفاق می افتد . در سایه چنین نظامی ، انسانیت به تباهی رفته و زندگی انسان ها رو به افول می گذارد .