ویرگول
ورودثبت نام
محمد رضا حسین میخچی
محمد رضا حسین میخچی
خواندن ۱۵ دقیقه·۴ ماه پیش

گزیده ای از تفکرات و دیدگاه های بنیادین فلسفه

سقراط/افلاطون/ارسطو
سقراط/افلاطون/ارسطو
فیلسوفان طبیعی - اولین کسانی بودند که از خدایان اساطیری انتقاد کردند . در مراحل آغازین تاریخ بشر ، افسانه های بسیاری برای پاسخ دادن به معماهای بزرگ این دنیا وجود داشت . برای مثال ، در اسطوره های نورد یک ( یا مردم اسکاندیناوی ) مردم حاصل خیزی زمین را به (ثورThor) خدای رعد وبرق و باران نسبت می دادند . مردم یونان هم خدایان اساطیری متعددی مثل زئوس ، آپولو و آتنا را ایجاد کردند .
فیلسوفان یونانی اولیه از این اسطوره ها انتقاد کردند . آنها معتقد بودند که این خدایان به انسان ها شبیه بوده و مانند ما خود خواه و خیانتکار هستند . بنابراین اسطوره ها چیزی جز نتیجه تخیل انسان ها نبودند .
از آن زمان به بعد ، مردم به تدریج از یک نگاه اساطیری به طرز فکری بر اساس تجربه و عقل روی آوردند . هدف فیلسوفان یونانی آغازین این بود که به جای داستان های فراطبیعی ( یا اساطیری ) تعبیرهایی طبیعی برای تغییرات موجود در طبیعت ارائه دهند . به همین دلیل ، این افراد به ((فیلسوفان طبیعی))[ natural philosophers] معروف هستند .
برای مثال ، پارمنیدس (parmenides) فکر می کرد که هر چه در این دنیا وجود دارد همیشه وجود داشته و جاودان است . هیچ چیزی نمی تواند از چیزی دیگر بوجود بیاید و هر چیزی که وجود دارد از بین نمی رود . این دیدگاه برای یونانیان آشنا بود و کما بیش آن را قبول داشتند . اما پارمنیدس از این هم فراتر رفت و گفت هیچ تغییر واقعی ای وجود ندارد . هیچ چیزی نمی تواند به چیزی دیگر تبدیل شود .
هراکلیتوس (540-480) پیش از میلاد ] دیگر فیلسوف طبیعی با این نظر مخالف بود . او بر این باور بود که همه چیز در جریان و به طور مداوم در حال تغییر است . پیرو این مطلب ، او می گفت که ما نمی توانیم پای خود را دوبار در یک رودخانه قرار دهیم - چون در بار دوم ، نه خود ما و نه رودخانه ، دیگر آن چیزهای قبلی نیستیم . هراکلیتوس همچنین تاکید داشت که هر چیزی در این دنیا با نوع متضادش شناخته می شود . اگر ما هیچ وقت گرسنه نبودیم ، هرگز لذت سیری را درک نمی کردیم - اگر هیچ جنگی وجود نداشت ' ارزش صلح را نمی فهمیدیم ، یا اگر زمستانی وجود نداشت - بهار را تجربه نمی کردیم . بنابراین وجود خوب و بد و خیر و شر ضروری است . دنیا بدون تعامل مداوم امور متضاد هرگز به وجود نمی آمد . البته نظریه های پارمنیدس و هراکلیتوس بسیار پیچیده تر از چیزی است که در مورد آن صحبت کردیم . اما بعد از مرور نظریه های آن ها ، نیاز است که به یک مطلب توجه کنیم . پارمنیدس فکر می کرد که ادراکات حسی ما ، یعنی چیزهایی که از طریق حواس پنج گانه خود درک می کنیم - قابل اعتماد نیستند و از آنجا که از نظر عقلی هیچ چیزی تغییر نمی کند ، فقط باید به عقل خود تکیه کنیم . بر خلاف این نگاه ، هراکلیتوس معتقد بود که طبیعت به طور مداوم در حال تغییر است و برای درک دنیا باید به حواس خود اعتماد کنیم .
اکنون سوال این است که حق با چه کسی بود ؟ باید از عقل مان پیروی کنیم یا از حواس مان ؟
نظریه های متضاد پارمنیدس و هراکلیتوس به دو رویکرد کلی تاریخ فلسفه تبدیل شدند ‌.
سقراط ، تجسم عینی فلسفه بر روی زمین بود
سقراط ، تجسم عینی فلسفه بر روی زمین بود
نقطه آغازین تاریخ فلسفه را به سقراط (470-399) پیش از میلاد - نسبت می دهند . به همین خاطر به فیلسوفان طبیعی فیلسوفان پیش سقراطی نیز می گویند . سقراط پنهان کارترین فرد در کل تاریخ فلسفه است . گرچه سقراط هیچ نوشته ای از خود به جا نگذاشت ، اما یکی از تاثیر گذارترین افراد در تفکر اروپایی است . تمام چیزهایی که تا کنون در مورد سقراط می دانیم از نوشته های شاگرد او - افلاطون به دست ما رسیده است .
فیلسوف رومی -سیسرو(cicero)
فیلسوف رومی -سیسرو(cicero)
یک فیلسوف رومی به نام سیسرو (cicero) تعبیر زیبایی از سقراط ارائه داد : او گفت که سقراط ((فلسفه را هم چون الهه ای از آسمان به زمین فراخواند . آن را در شهرها مستقر کرد و به خانه های مردم معرفی کرد و آن ها را مجبور کرد تا در مورد زندگی ، اخلاقیات و خوب و بد تحقیق کنند .))
سقراط باور داشت که فیلسوف ها می دانند که دانش آنها بسیار محدود است ، پس آن ها به جستجوی خود برای کشف حقیقت ادامه می دهند . او گفت (( من فقط یک چیز را می دانم و آن این است که هیچ نمی دانم .)) بنابراین - فیلسوف ها کسانی هستند که تشخیص می دهند چیزهای زیادی هست که هنوز نمی دانند و این نگاه ، آن هارا به حرکت وا می دارد .
سقراط خود را یک ((فیلسوف)) می دانست ' یعنی کسی که عاشق حکمت و دانش است .
سقراط بر اساس افکار خودش عمل می کرد . او هرگز به روش معلم های مدارس سنتی آموزش نمی داد و برای کسی سخنرانی نمی کرد ، بلکه فقط سوال مطرح کرده و بحث راه می انداخت . او بیشتر عمر خود را به گفتگو با مردم در خیابان ها و بازار های آتن سپری کرد . او ابتدا سوالی می پرسید که گویی جوابش را نمی دانست . سپس ، در طول مکالمه - حریف خود را مجبور می کرد که به اشتباهات نظریه اش اعتراف کرده و درست را از غلط تشخیص دهد . معمولا" این روش سقراط را به طور استعاری (( مامایی معنوی )) ((spiritualmidwifery)) می نامند . شاید این نام گزاری تحت تاثیر قابله بودن - مادر سقراط بوده باشد سقراط فکر می کرد که (( مکالمات )) (dialogues) او درست مانند یک قابله بودند . همانطور که عمل زاییدن یک نوزاد ، ویژگی طبیعی انسان است و به آموزش نیاز ندارد - دانش حقیقی نیز از ذهن بیرون می آید ، نه از طریق آموزش دیگران . بنابراین اگر از عقل سلیم خود استفاده کرده و در درون خود جستجو کنیم . حقیقت فلسفه را درک خواهیم کرد .
سقراط مدام ضعف افکار دیگران را به آن ها نشان می داد . این باعث شد که برخی فکر کنند با صحبت کردن با او خود را مضحکه خاص و عام می کنند . پس هرچه می گذشت ، افراد بیشتری به خصوص افراد برجسته یونان ، او را به چشم آدمی مردم آزار می دیدند .
بعد از مدت کوتاهی- او به این متهم شد که به خدایان پذیرفته شده آتن باور ندارد و ((جوانان را فاسد می کند)) در نهایت، او به اعدام محکوم شد . در واقع اگر سقراط راضی می شد که طلب بخشش کرده و شهر آتن را ترک کند ، می توانست زنده بماند . اما او به جای این کار ، مرگ با عزت را انتخاب کرد . این روزها، بسیاری از دانشمندان اعتقاد دارند که منطقی تر است که سقراط را خود فلسفه بدانیم - تا یک فیلسوف .
او بیشتر شبیه تجسم عینی فلسفه است . در طول تاریخ فلسفه ، همه فیلسوفان کما بیش دانش فلسفه را به عنوان یک ابزار در نظر می گرفتند ؛ اما فلسفه برای سقراط یک (( مکالمه )) بود . در یک مکالمه ، افراد تلاش می کنند تناقض ها را آشکار کرده و بر آن ها غلبه کنند تا در نهایت به حقیقت برسند . او باور داشت که توانایی تشخیص درست از غلط در عقل انسان نهفته است . او همچنین می گفت : (( کسی که بداند چه چیزی خوب است ، کار خوب را انجام خواهد داد . )) در واقع ، اگر کسی بر خلاف عقل ذاتی اش عمل کند . هرگز خوشحال نخواهد بود . سقراط ، درست مانند پارمنیدس - معتقد بود که راه رسیدن به دانش در عقل انسان نهفته است . پس بدون شک او یک فیلسوف عقل گرا بود ، یعنی کسی که باور داشت عقل انسان منبع اصلی رسیدن به دانش در مورد دنیاست .
شهادت او فلسفه را برای اولین بار به مسئله ای مهم تر از مرگ و زندگی تبدیل کرد . بعد از مرگ سقراط ، جامعه برای جستجوی فلسفی ، ارزش بیشتری قائل شد .
افلاطون نوشته های زیادی از خودش و سقراط به جاگذاشت - وقتی سقراط جام زهر را سر کشید و از دنیا رفت ، شاگردش افلاطون (428-347 پیش از میلاد) فقط بیست و نه سال داشت . او از اینکه می دید مردم آتن نجیب ترین شهروند خود را به مرگ محکوم کردند ، به شدت متعجب شده بود . این حادثه تاثیر مهمی بر مسیر آینده او در فلسفه گذاشت - برای افلاطون ، مرگ سقراط نمونه بارز درگیری بین جامعه واقعی و جامعه آرمانی مورد نظر فیلسوفان بود . اولین اقدام او به عنوان یک فیلسوف این بود که دادخواست سقراط به دادگاه را در قالب کتاب - (Apologyofsocrates) منتشر کند . غیر از کتاب دفاعیه ، این افلاطون بود که باعث شد به آثار سقراط دسترسی داشته باشیم . او یک مدرسه فلسفه در جایی نزدیک آتن تاءسیس کرد و نام آن را ((آکادمی)) گذاشت . در آنجا ، افلاطون به تدریس فلسفه ، ریاضیات و ژیمناستیک مشغول شد ، البته با استفاده از روش مکالمات سقراط . افلاطون به رابطه بین مفاهیم ابدی و سیال دقت می کرد ، ولی مانند سقراط ، یک فیلسوف عقل گرا بود . او به مفاهیم ابدی ای علاقه مند بود که هم با طبیعت مرتبط بودند و هم با جامعه و اخلاقیات انسانی .
برای افلاطون ، طبیعت و جامعه مانند دو روی یک سکه بودند . او تلاش می کرد که به ((حقیقتی)) ابدی و تغییر ناپذیر در مورد طبیعت و انسان دست پیدا کرده و توجه مردم را به چیزهایی که تا ابد (( حقیقی ، زیبا و خوب )) هستند جلب کند . افلاطون ، به عنوان نوعی دوگانگی - دنیا را به دنیای آرمانی و دنیای ملموس تقسیم کرد . بر این اساس ، او نظریه مثل یا نظریه ایده ها را مطرح کرد . ((مثل)) جمع واژه (( مثال )) است و در اینجا به فرم یا شکل اشاره دارد . او معتقد بود که چیزهای محسوس در طبیعت ، سیال بوده و تغییر می کنند ، ولی فرم یا قالبی که این چیزها را می سازد ابدی و تغییر ناپذیر است . برای مثال ، اسب ها در دنیای مادی ، تفاوت های ظاهری زیادی با هم دارند ، اما چیزی در مورد همه آنها وجود دارد که مشترک است و کمک می کند که همه آن ها آن هارا اسب بنامیم .
به زبان افلاطون ، کلیتی در ورای آن ها وجود دارد که مستقل از مواد ملموس و پیچیده آن هاست . بنابراین ، همه آن ها از واقعیتی ابدی و کامل ایجاد شده اند .
همه پدیده های موجود در دنیا ماکت ها یا سایه هایی از واقعیت هایی کلی در عالم - مثل - هستند . این چه معنایی دارد ؟ فرض کنید که می خواهید تعدادی شیرینی درست کنید که همه آن ها به شکل یک اسب باشند . برای این کار ، به قالبی نیاز دارید که شبیه یک اسب باشد . ولی با وجود این که از یک قالب استفاده می کنید ، شیرینی های پخته شده کاملا" شبیه به هم نخواهند بود - درست مانند قالب اسب در جهان (مثل) و نمونه های متفاوت آن در دنیای مادی . این قالب یا فرم همان جهان ابدی است که افلاطون ادعا می کرد وجود دارد. از طریق این قالب ها ، هزاران شیرینی یا اسب متفاوت در این دنیا به وجود می آید . بنابراین ، او می گفت : ((غیر ممکن است که چیزهای ملموسی را که همواره در حال تغییر هستند به درستی درک کنیم . ما تنها می توانیم در مورد آن ها نظر بدهیم و ایده پردازی کنیم . ولی درک چیزهای کلی ، ابدی و تغییر ناپذیر ، مانند ریاضیات برای ما ممکن است . ))
افلاطون طرفدار دوگانه ذهن و جسم نیز بود . او براین باور بور که انسان موجودی دو گانه است . بدن ما سیال است و به دنیای حواس تعلق دارد ؛ اما ما یک روح فنا ناپذیر نیز داریم که متعلق به دنیای عقل است . روح ما انسان ها از ابتدا وجود داشته است . اما به محض اینکه در بدن ما قرار می گیرد ، اصل خود را فراموش می کند . وقتی ما نمونه های متفاوتی از یک چیز واحد را در طبیعت پیدا می کنیم - آرزو می کنیم که به اصل حقیقی خود برگردیم . این نوع اشتیاق چیزی است که در فلسفه یونان به - اروس ( eros) معروف است و به معنی عشق است . گر چه این روال ایده آل زندگی است ، بیشتر افراد تمایل ندارند که روح خود را از بدنشان آزاد کنند . آنها فقط به کارهای روزانه و پول علاقه دارند. البته ، امیدواریم که شما جزء این دسته از افراد نباشید .
افلاطون از تمثیل غار برای توضیح این مسئله استفاده کرد . تصور کنید افرادی درون یک غار زندگی می کنند . پشت این افراد به سمت دهانه غار است ، و دست ها و پا های شان طوری به زمین زنجیر شده است که نمی توانند به بیرون غار نگاه کنند . موجودات انسان گونه زیادی از جلوی غار رد می شوند . این موجودات مشعل هایی در دست دارند که باعث می شود سایه آن ها بر روی دیوار غار منعکس شود . برای افراد داخل غار ، این سایه ها چیزی را به تصویر می کشند که بر باور آن ها ، دنیای واقعی است . یک روز - یکی از غارنشینان زنجیرهایش را پاره می کند و متوجه می شود که همه چیزهایی که تا آن زمان دیده است فقط سایه بوده اند . او با سرعت به بیرون غار می رود و دنیای واقعی و منشاء آن یعنی خورشید را می بیند . سپس به داخل غار بر می گردد و به دیگران می گوید : آن چیزی که شما واقعیت می پندارید ، در حقیقت سایه است . با این حال - مردم حرف او را باور نمی کنند . آن ها به سایه ها اشاره می کنند و می گویند که هیچ چیز دیگری در این دنیا وجود ندارد . سپس او را می کشند .
تمثیل غار سعی می کند تا مسیر فیلسوف از سایه ها به سمت حقیقت را به ما نشان بدهد . به احتمال زیاد ، برای افلاطون - مردی که به داخل غار برگشت و کشته شد خود سقراط بود .
ارسطو نخستین کسی بود که از معلم خود ، افلاطون انتقاد کرد .
افکار افلاطون نه تنها پیوند عمیقی با معلمش سقراط داشت . بلکه به شاگردش ارسطو نیز مربوط می شد . در طول ۲۰۰۰ سال گذشته ، افراد زیادی در مورد نظریه های افلاطون بحث کرده و از آن انتقاد کردند ، اما ارسطو اولین کسی بود که این روند را آغاز کرد .
ارسطو (384-322 پیش از میلاد) معلم اسکندر کبیر ، پادشاه بخش مقدونیه در یونان باستان بود . آثار او زمینه های مختلفی از جمله فیزیک -متافیزیک - زیست شناسی - شعر - منطق- اخلاقیات - سیاست و اقتصاد را در بر می گیرد . البته ، در اینجا نمی توانیم در مورد همه این ها صحبت کنیم . ما فقط ( نظریه علت های چهار گانه) (Theoryoffourcauses) او را به طور خلاصه به شما معرفی می کنیم . ارسطو ، افلاطون را بسیار زیاد تحسین می کرد ، اما این را هم گفت که (( افلاطون برای من عزیز است ، اما حقیت از او هم عزیز تر است . افلاطون از عقل خود برای رسیدن به دانش حقیقی استفاده می کرد و بر فرم ها یا ایده های ابدی تاکید داشت . برای مثال ، عمر کارهای پرهیز کارانه ای که از افراد سر می‌زند کوتاه است و اما خود تقوی ، حقیقتی است ابدی و فنا ناپذیر . از نظر او ، جهان علم و فلسفه از چیزهایی انفرادی تشکیل نیافته است ، بلکه متشکل از ایده هاست . همچنین ، افلاطون هر چیزی در دنیای واقعی را سایه ای از یک چیز کلی و تغییر ناپذیر در عالم مثل می دانست . اما ارسطو برعکس افلاطون فکر می کرد . او از حواس خود بهره برد و در مورد قورباغه ها - ماهی ها - شقایق ها - خشخاش ها و چیزهای دیگری که واقعا " وجود داشتند مطالعه کرد . به همین دلیل ، او جایگاه بسیار مهمی در تاریخ علم به دست آورد .
ارسطو باور داشت که چیزهای انتزاعی فقط انعکاس چیزهای طبیعی بوده ، و دنیای واقعی همان طبیعت است .
ارسطو فکر می کرد ((فرم ها)) - ایده ها و چیزهای کلی )) از چیزهای موجود در دنیا جدا نیستند ، بلکه در خود چیزها وجود دارند . فرم ، ویژگی خاص هر چیز است . برای مثال - فرم با صورت یک مرغ در هریک از مرغ های موجود در دنیا به عنوان ویژگی های خاص یک مرغ (مثل تخم گذاشتن) وجود دارد . بنابراین ، یک مرغ و صورت آن مرغ را نمی توان از هم جدا کرد - درست مانند جسم و ذهن ' او انکار نمی کرد که انسان با عقل به دنیا می آید. اما معتقد بود پیش از آنکه قادر باشیم چیزها را حس کنیم ، عقل ما کاملا" خالی است . بنابراین ، واقعیت از چیزهای مختلفی ساخته می شود که وحدت بین ((ماده)) و ((صورت)) را تشکیل می دهند . در اینجا منظور از (ماده) همان مواد تشکیل دهنده چیزهای مختلفی است و (صورت) به شکل و دیگر ویژگی های خاص هر چیز اشاره دارد . علاوه بر (( علت مادی )) و (( علت صوری )) ، دو علت دیگر به نام های (( علت فاعلی )) و (( علت غایی )) نیز وجود دارد . علت فاعلی نیروی محرکی است که موجب تغییر چیزها می شود . علت غایی آن دلیلی است که چیزها به موجب آن وجود دارند یا تغییر می کنند ، و این کنش ها و فعالیت های هدفمند را نیز شامل می شود . به عنوان مثال ، یک شیرینی را در نطر بگیرید . آرد و دیگر مواد تشکیل دهنده اش علت مادی آن هستند و شکل و رنگ و طعم - علت صوری آن . کسی که شیرینی را درست می کند علت فاعلی و خورده شدن هم هدف غایی آن است . همه این ها در کنار هم باعث می شود که این چیز را شیرینی بنامیم .
ارسطو اعتقاد داشت که دنیای طبیعی ، یک ((محرک اصلی )) دارد که از همه چیز بالاتر است و علت غایی همه چیزهایی است که در دنیای طبیعی وجود دارد ؛ چیزی نزدیک به مفهوم خدا .








تاریخ فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید