تحلیلگر
تحلیلگر
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

آغ مظفر خان، اجازه میدی کاملیا...

تو ی مهمونی خانوادگی

یکی از خانومهای فامیل

خطاب به آغ مظفر:

آغ مظفر اجازه میدید کاملیا ی شب اینجا بمونه و مثل قدیما تا صبح بگیم و بخندیم؟

کاملیا با چشمان نگران و دو دل داره به آغ مظفر خانش نگاه میکنه

آغ مظفر هم در حالی که چشماشو برای کاملیا گرد میکنه با خنده موضوع رو عوض میکنه.

(آغ مظفر آغ مظفر که میگم فک نکنید ۷۵ سالشو و سیبیل منظم و دیسیپلین و ....، نه ۴۵ سالشه)

نمیدونم اونا خیلی با غیرتند و من خیلی بیغیرت؟

من روشن فکرم و اونا ظلمات فکر؟

چشای اونا سگ داره مال من خر؟

اونا جنم دارن و من زن ذلیلم؟

نمیدونم

ولی اصلا برا من قابل تصور نیست که ی روز خانومم چنین اجزه ای از من بگیره

من هم مثل نگهبان محل کارم

صدامو بندازم تو گلوم و بگم:

من که صاحابتم اجازه چنین کاری رو نمیدم.

اونم در حالی که ۴ ستون فقراتش از مردانگی من میلرزه بگه: خدا سایتو از سر من کم نکنه.

مگه اسیر آوردم؟

مگه عقل و درک و شعورش کمتر از منه؟

تصور کنید: در حالی که ضربان قلبش رفته بالا بگه:

اجازه میدید من برم فلان جا؟

من: با یک نگاه تحقیر آمیز

نععع

من که دوست ندارم چنین زندگیی داشته باشیم.


زناسارتغیرتهمسر
تراوشات یک ذهن پر از آشوب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید