( سلام من اسماعیلم حدود ۲۳ ۲۴ سال سن دارم دقیقاً ساعت ۱ ظهر بود هوا بسیار گرم من و استادم در مغازه مشغول کار بود بسیار خسته و ناراحت به خاطر فشارهای عصبی و روحی که روز قبل داشتم اصلاً حال و حوصله کار را نداشتم طبق روال هر روز استادم ساعت ۲ برای استراحت و ناهار دست از کار میکشید همین که استاد رفت من هم کنار کولر که خدا را شکر خوش را هم به زور خنک میکرد دراز کشیدم و مدتی نگذشته بود که ماشین ۲۰۶ آلبالویی جلوی گاراژ سبز شد و خانمی با شخصیت از ماشین پیاده شد بعد از سلام مشکل ماشین خود را بیان کرد از آنجا که نمیدانست که من شاگرد هستم و استاد نیستم من هم مدت زیادی مشغول به کار نبودم و به طور بچگانه ای فاز استاد گرفتم و به آن خانم گفتم که چند ساعت دیگر ماشین آماده میشود همین که خانم رفت من مشغول تعمیر ماشین شدم از آنجایی که عیب آنچنان سخت نبود کمتر از نیم ساعت آماده شد و من که و من که بسیار ماشین دوست و عشق ماشین داشتم به خصوص ۲۰۶ با خود گفتم استاد که چند ساعتی نیست ماشین هم که آماده است زنگ زدم به دوستم که با ماشین در شهر ساعتی بچرخ دوستم را سوار کردم و بسیار خوشحال با صدای موزیک بالا در شهر میتابیدیم بسیار خوشحال خوشحال بودیم کنار دکه بستنی فروش ایستادیم و بستنی گرفتیم تقریباً یک ساعتی گذشت و در حال برگشت به سمت مغازه بودم تا مغازه فاصله زیاد بود من هم تصمیم گرفتم خیابان یک طرفهای که سمت برگشت به مغازه بود راخلاف برو تا چند دقیقه زودتر به مغازه برسم که ناگهان پژو پارس سفیدی با سرعت بالا به سمت من میام من که بسیار ترسیده بودم فرمان را به سمت راست چرخاندم و ماشین پژو که ظاهرا با سرعت بالا قادر به کنترل نبود و من هم خلاف جهت خیابان بودم به به هم برخورد کردیم و من به دلیل شدت ضربه بیهوش شده بودم بعد از چندین ساعت بیهوشی چشمانم را که باز کردم روی تخت بیمارستان با صورتی زخمی و دستی شکسته دراز کشیده بودم پدرم مادرم و خواهرانم اطراف من جمع شده بودند و من فقط سوال میکردم که تصادف چی شد انها که میخواستند من روی تخت بیمارستان حالم بد نشود گفتند که چیز خاصی نیست و فقط تصادف کوچکی بود بعد از چند روز از بیمارستان مرخص شدم و از آن شب بحث های تصادف از سمت پدرم شروع شد از آنجا که وضع مالیمان زیاد خوب نبود پدرم تمام دار و ندارمان حتی گوشوارهای خواهران کوچکم را فروخت و تاخسارت اندکی از ماشین ها را بپردازد از شانس بد من ماشین مشتری مغازه صبح روز قبل بیمه ماشینش تمان شده بودو از آن شب و از آن اتفاق ناگوار چندین سال میگذرد و فقط به خاطر یک سهل انگاری بچه گانه که من گواهینامه هم نداشتم و هیچگونه بیمه ای به من تعلق نگرفت سالها خود و خانوادهام را گرفتار و و ناراحت میدیدم بسیار برایم دردآور بود و هست از آن روز به بعد تصمیم گرفتم که بدون که بدون بیمه حتی ماشین خود یا افراد نزدیک خود را حتی از پارکینگ خانه بیرون نیاورم و از آنجایی که با پیشرفت تکنولوژی بیمهها به صورت مجازی قابل تمدید هستند من از همه کسانی که این داستان غم انگیز را میخوانند خواهش میکنم حتماً از برادر کوچکشان این را آویزه گوششان کنند که بیمه فقط دادن مبلغی پول است ولی خدای ناکرده با کوچکترین اتفاق زندگی دوباره به خود و اطرافیان خود اهدا میکنید