ویرگول
ورودثبت نام
بی نام و نشون
بی نام و نشون
بی نام و نشون
بی نام و نشون
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

پارت چهارم

#پارت_چهارم
امید


به خودم اومدم و دیدم روی زمین جلوی کشوم نشستم و پیراهن قرمز رو گرفتم دستم و دارم زار زار گریه میکنم

بلند شدم و اشکام رو پاک کردم

اصلا دلم براش تنگ نشده
اون منو مثل یه تیکه اشغال انداخت دور پس چرا باید براش گریه کنم؟

اومدم لباس رو بندازم دور ولی دیدم نمیتونم
انگار یه تیکه قلبم با اون لباسه
تا کی به خودم باید دروغ بگم؟
هرچقدر هم تلقین کنم نتیجه تغییر نمیکنه
اینکه من یه پسر مامانیم و الان دلم داره برای یک بار دیدنش پرپر میزنه عوض نمیشه
ولی بازم غرورم نمیزاره اینطوری گریه کنم

به ساعت نگاه کردم
ساعت ۱۹:۴۶
چقدر زمان زود میگذشت
بالاخره یه لباس پوشیدم و رفتم توی تختم
صدای قاروقور شکمم که بلند شد یادم افتاد از صبح تاحالا هیچی نخوردم

من بزرگترين باگم اينه وقتايی كه ناراحتم جون به جونم كنن نميتونم غذا بخورم .

هنوز ته دلم منتظرم مامان برگرده و بگه پسر قشنگم اینا همش یه شوخی بود حالا بیا باهم غذا بخوریم

یعنی ممکنه بعضی وقتا بهم سر بزنه؟

ممکنه یهو اتفاقی توی کوچه ببینمش؟

حتی برام یه نامه نزاشته
ولی کاش میزاشت که توش بگه چرا رفت
که بگه منتظر بمونم یا دلسرد بشم

هرچند حتی اگه یه نامه مینوشت و میگفت هیچوقت برنمیگرده بازم من منتظرش میموندم تا بیاد و باهم ناهار بخوریم

دو روز برای خودش دو روزه
واسه کسی که منتظره ۱۷۲۸۰۰ ثانیس

اهی کشیدم و به سقف خیره شدم
مادرم یک ماه بود بدون هیچ حرف و خداحافظی رفته بود و منو با یه حفره خالی از وجودش تنها گذاشته بود

امید وارم مامانم هرجا هست خوشحال باشه و بخنده
این تمام چیزیه که از خدا میخوام

و این اخرین باری بود که برای مامانم گریه کردم چون بعد از اون دیگه غرورم بهم اجازه سوگواری نداد هرچند که دلم تنگش بود

۰
۰
بی نام و نشون
بی نام و نشون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید