مبانی نظری معماری چیست؟
اول میخوام بیایم و با هم دیگه اصلا این سوال رو باز کنیم و به معنی تک تک واژه دقت کنیم و اصلا ببینیم قراره به چی بپردازیم.
- مبانی : شروعی که بقیه رو میتونیم به وسیله اون فهمید واثبات کرد
- نظری(نظریه): نظری که مورد قبول همه است ولی اثبات یا رد نشده اما در آزمایشگاه آزمایش شده مثل نسبیت انیشتین ، در حقیقت در جمله مبانی نظری معماری اینجا نظر در مقابل عمل قرار گرفته، یعنی چی؟ هرکاری که انسانها انجام میدن اول بهش فکر میکنن(آگاهی و شعور) پس میشه ذهنی، معمولا این فکر بر اساس نظریه ها(نتیجه هایی که در گذشته بهش رسیدیم با آزمون وخطا که در نهایت منجر به یک نظریه شده است) کار میکنیم
ولی در معماری دوست داریم که نوآوری باشه که یعنی رد آگاهی و شعور ودر بقیه هنر ها هم همینطور، پس چه کار باید بکنیم؟
- معماری : ریشه کلمه معماری از عمر به معنی آبادانی گرفته شده و واژه معمار به معنای بسیار آباد کننده است
بد نیست همینجا به واژه پارسی این کلمه هم بپردازیم، در فارسی برای کلمه معمار کلمات مترادف زیادی داریم که نزدیک ترین معنی به معمار و همچنین کلمه ای که بیشترین استفاده رو برای معماران داشت، مهراز بوده کلمه مهراز برگرفته از دو کلمه مه پیشوندی به معنی بزرگ و راز به معنی سامان دادن است. در کل این کلمه به معنی سر معمار و کسی که طراحی میکند و تا پایان ساختمان سازی حضور دارد
معماری
- به وجود آوردن یک فضا
ما به وجود نمیآوریم بلکه دوباره میچینیم، یعنی نسبت و ترکیب قبلی آنها رو عوض میکنیم
گفتیم معماری یعنی به وجود آوردن یک فضا( فعلا به وجود آوردن رو نفهمیدیم که چیه وچی میشه که اصلا ما فضایی رو به وجود میاریم)
هر چیزی که تو دنیا به وجود اومده و ساخته دست بشر هستش از دو مورد نشات میگیره
- نیاز انسان و - خواسته انسان
- نیاز مساله ای اجتناب ناپذیره مثلا آدم گرسنه به غذا نیاز داره(و باید اتفاق بیافته) وآدم سیر به غذا نیاز ندارد
- خواست مساله ای اختیاری هستش، مثل زیبایی و میتواند اتفاق نیافتد
در نتیجه:
ساختمان هر چیزیست که پاسخوی نیاز انسان باشد
اما معماری چیزیست که علاوه بر نیاز خواست را هم جواب بدهد
+ ویتروویوس معمار برجسته تاریخی شخصی که تاثیر بسزایی بر معماران سرار جهان داشته بر این باور بود که هر اثر معماری باید سه ویژگی داشته باشد: - استحکام - سودمندی - و زیبایی
+ لویی کان : هر اثر معماری (ساختمان) هدیه ایست به پیشگاه معماری(ساختن)
مساله ای که در معماری خیلی توجه ویژه ای نیاز داره که بشه این است که انسن قابل تفکیک به خواست و نیاز نیست( اگر غذا نخوری میمیری و اگر عاشق باشی غذا نمیتونی بخوری) پس نمیشود گفت که کدام مقدم تر است.
در حالی که شاهد ساختمان هایی هستیم صرفا به نیاز سرپناه داشتن توجه شده و سود جویی اشخاص سازنده بدون توجه به روح و خواسته شخصی که قرار است در آن ساختمان زندگی کند ساخته شده(به قول استاد گرسنگی (نیاز) نکشیدی که عاشقی(خواست) یادت بره)
سوال اینجاست قبلی ها چکار کردند که معمارند؟؟
میخوام با چند تا مثال به اصل موضوع برسیم
مثال انسان اولیه: چندتا انسان اولیه به دنبال پیدا کردن غار به یک غار میرسند یکی وارد میشود کمی نگاه میکند و برمیگردد و به سراغ غار دیگری میروند، دوباره او وارد میشود نگاه میکند، زمین را لمس میکند و نگاه میکند و برمیگردد به جای دیگری میروند وارد میشود کمی نگاه میکند وبررسی میکند و همان جا می مانند.
معمار حسی را دارد که به کمک آن فضا را برای فعالیتی مناسب میداند اما چیزی نمیسازد (ممکن است بسازد)کسی که غار را انتخاب کرد و کسی که گفت پتو کجا باشد حتی انتخاب هم نکرده و توصیه کرده.
* اگر چند نفر کنار آن انسان اولیه نباشند او هرکاری بکند معمار نیست.
* در این متن از سه راه میخواهیم به شناخت برسیم، اولی دانش عمومی است(General Knowledg)
یک جواب: محیط منطبق بر خواست و نیازها را پیدا کرده
انطباق بین دو چیز است. مثلا پله برای بالا رفتن است اگر نه خودش به تنهایی ارزش ندارد.
رییس انسانهای اولیه نیاز مردمش را میداند و با توجه به آن انطباق غار با آن را تشخیص میدهد.
پس معمار باید شکل (کیفیت) زندگی مردم را بفهمد و ما به ازایی برای آن بسازد.(توجه کنید که ظرف زندگی انسان روس شکل زندگی اندسان مؤثر است)
پرنده دوبال دارد و اصل آن در محل اتصال آن دو است، آنجا حقیقت معماری است.
اگر کسی بگوید فضا بر انسان بی تاثیر است باید بگذارد و برود چون اصل قضیه را نفی کرده و معنی اش این است که هیچ فضایی با هیچ فضایی متفاوت نیست.
مثلا در کلاس که استاد روبرو است ودانش آموزان موازی هم روبه استادند یعنی دانش آموزان با هم صحبت نکند و هرکدام فقط به استاد گوش کنند.
وقتی جایی خطی معمار میکشد دستور صادر میکند که در تمام طول عمر ساختمان صادق است و باید اجرا شود پس معمار با هر خطی دستور میدهد و چگونگی (شکل) زندگی انسان را تعیین میکند.
معماری حتی روی حس انسان موثر است.
چرچیل : شما امروز انگلستان را میسازید و فردا آنچه شما میسازید ملت ما را میسازد.
شاهان را معمارها شاه کردند و ادیان ا معمارها بزرگ کردند.
شاه کوچکتر از فکر معمار است و معمار فکری داشته آنقدر بزرگ که عظمتی را آفریده برای شاه اما معماری 50% قضیه است و انسان به عنوان درک کننده بقیه فرایند درک است.
شکا ساختمان به خودی خود مهم نیست بلکه ساختمان وسیله ایست برای ساختن شکل زندگی و معمار به شکل زندگی علاقه مند است. مثل نسخه پزشک که از طریق آن انسان را مداوا میکند و کار دیگری نمیتواند بکند ولی پزشک نسخه نویس نیست و به آن علاقه ای ندارد.
* توجه کنید که این باعث یک جور شدن نمیشود. چون نیازهای انسان ها در زمانها متفاوت است.
* زیبا و هنر در وجود بشر است. انسان های اولیه غذا و لباس نداشتند ولی به زحمت رنگ تهیه کرده و نقاشی کرده.
احساس هرکسی در کاری که میکند مؤثر است. حس معمار در کاری که می کند دیده میشود و نمیتواند غیر از این باشد. اما معمار اجازه دارد حس خود را در معماری خود منعکس کند؟
معماری مثل نقاشی، موسیقی و ... نیست. معماری مانند طراحی صنعتی مشتری دارد.
تابلو فقط بیان دارد (فقط ذهن)، مجسمه فقط بیان دارد. ولی اثر معماری باید فضای زندگی را بسازد(رفتار و ذهن) چون معمار دستور میدهد ولی مجسمه و تابلو دستور ندارند.
هر کس خودش بهتر از هر کسی می داند چه زندگی دارد پس چرا به معمار مراجعه می کند؟
چون معمار باید بهترین پاسخ را به آن نیاز پیدا کند.
معمولا ایراداتی که به پلان گرفته می شود ناشی از این است که دانشجو به بعضی چیزهای زندگی فکر نکرده.
معمار تامین کننده مطلوب ترین شکل زندگی است.
معماری ظرف است و زندگی انسان مظروف و مظروف تغییر میکند، پس ظرف باید با تغییر مظروف تغییر کند.
معمار اصول زندگی را میشناسد و مشتری فقط زندگی شخصی خود را می شناسد.
سؤال: معمار مجاز نیست خودش در اثرش نشان دهد ولی کار دیگری نمیتواند بکند
آیا معمار اجازه دارد حس خود را مانند بقیه هنرها در کار خود دخیل کند؟
یک جواب: معماری حاصل تعادل بین هوسهای معمار و واقعیات مادی(پولی) است(خیلی غلط است) وبرعکس این است.
معماران خوب بین اقتصاد، سیستم های ساختمانی، مصالح و ... تعادل برقرار می کردند.
نقاشی و مجسمه پیام دارند و انسان طور دیگری با آن برخورد می کند که با معماری آن طور برخورد نمیکند.
معماری احساسات یا مفهوم را بیان نمیکند بلکه روش زندگی را بیان می کند(معماری بیان دارد).
مجسمه خودش پرواز میکند و معماری مخاطب را می پراند.
اثر معماری از طریق زندگی کردن در آن درک میشود.
معماری میگوید الان در این جا چگونه زندگی کن.
معماری خود زندگی را میسازد و هنر های انتزاعی ذهن را می سازد وذهن زندگی را می سازد.
حالا چی برای کجا مناسب است از کجا می آید.
مثال برای آموزش 5 رکن داریم استاد، دانشجو، ماده درسی، نظام آموزشی، فضای آموزشی که فضای آموزشی به دست معمار طراحی میشود.
اگر معماری خانه ای برای خانواده ای طراحی کند که باعث بهبود روابط بین آنها باشد، چه چیزی بهتر از آن میتواند بکند؟
هدف اصلی معمار این است که روابط بین انسانها را بهبود بخشد.
معمار متخصص است مانند جراح، یعنی کسی نباید مقابل معمار نظری بدهد. پس مانند بستی فروشی نیست که کسی انتخاب کند.
حقیقت ماورای ذهن ماست و به محض این که در ذهن ما صورت ببندد دیگر حقیقت نیست(دریا در کاسه که برود دیگر دریا نیست) اما این به این معنی نیست که حقیقت وجود ندارد.