فرقی نداره که چطور تموم شه، ما انسانها بههرحال از تموم شدن میترسیم، چه در زندگیِ دنیوی خودمون چه در خاطرات معشوقمون!
میل به بودن باعث میشه حتی اگر نقطهی پایان یک رابطه رو گذاشتیم، با خبر ورود فرد به رابطه یا حتی زندگی تاهلی بهم بریزیم؛
اینجاست که اطرافیان با جملهی " دیدی هنوز دوستش داری؟" به سراغمون میان، انقدر این روند تکرار میشه که خودمون هم به شک میوفتیم که چیشد اون آدم بیخیالِ دو روز پیش؟ شاید واقعا حسی هست و فکرهایی از این دست.
در اپیزودی از پادکست رواق، با موضوع اضطراب مرگ؛ این ترس و افکار رو به ترس از مرگ تشبیه کردند.
در اصل چیزی که ما ازش وحشت داریم روبهرو شدن با حقیقتِ تموم شدن در زندگیِ فرد مقابل هست،ما از فراموش شدن میترسیم برای همین توهم دوست داشتن رو یدک میکشیم.
لازمهی این مسیر آگاهیه!
باید پذیرفت که هر شروعی، پایانی ابدی داره وَ پایان ابدی، فراموشیه(=
اگر شما از ارتفاع دو متری با اختیار خودتون بپرید به مراتب آسیب کمتری از زمانی میبینید که از پلهای سی سانتیمتری بیهوا بیوفتین.
درد فراموشی یا ترس از مرگ رو میشه با پذیرش و آگاه بودن به اینکه پایان، قسمتِ همهی ماست کمرنگ کرد؛
چون
به قول ژاله اصفهانی:
"زندگی صحنهی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بهجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد"
منابع : پادکست رواق + اینستاگرام امیرپارسا نشاط