ویرگول
ورودثبت نام
امین
امیندنبال سیر کردن روحش تو کلمات کاملا بی روح..
امین
امین
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

آیا..

آیا او سیب رو نمیخورد چی؟

آیا من انسان نبودم چی؟

آیا وقتی مردم ، به بهشت میرم؟

زندگی ما با سوال های پی در پی شروع میشود

و با سوال هایی به وسعت دریای بی کران تموم میشود

سوال هایی که هیچ وقت به جوابشون نرسیدیم

آیا من به اندازه ی کافی انسان خوبی بودم؟

درسته که ما در این زندگی ای که خودمون پایه اش رو نساختیم سوال های زیادی داریم

ولی دلیل نمیشه از دنیا هایی که پایه اش رو نیز ما ساختیم و کشف کردیم سوالی نداشته باشیم

مثالش همین ریاضی

آیا عدد فرد تام وجود دارد ؟

سوالی که اویلر ، یکی از داشمندان برجسته ی تاریخ ریاضی تنها جوابش این بود : این سوال خیلی سخت است.

حدود ۲۰۰۰ سال شده که هنوز هیچ کسی نتونسته یک اثبات کامل و بی نقص برای این سوال ارائه بده.

سوال های ما ناتمام اند

اما جواب های ما متناهی.

بازم بیاین برگردیم به ساختار ذهن

همه ی اینها فقط یک سوال رو به ما نشان میدهند

ذهن ما چقدر میتونه فراتر بره؟

ذهن ما چقدر میتونه سوال بپرسه؟

فرض کن

اگه ینفر فقط ۴۰ سال از عمرش رو صرف پرسیدن سوال کنه

هر روز فقط یک سوال

۱۴۶۰۰ سوال میتونه بپرسه

حالا فرض کنید که ۱ میلیون نفر اینکارو انجام بدند

چقدر میشود؟

۱۴ میلیارد و ۶۰۰ میلیون

جالبه

اگه همه ی ما ۸ میلیارد نفر اینکارو میکردیم چی؟

۱۶۸۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ سوال

فقط تو ۴۰ سال.

حالا فرض کنیم که کلا توی این ۲۰۰۰ سال هست که علم پیشرفت کرده

بازم ادامه بدم؟

میدونید چقدر زیاد میشه؟

اما تموم میشه. درسته؟

آیا سوال های ما یروزی تموم میشوند؟

نه

میدونی چرا؟

چون ممکنه یکی روزی دو تا سوال بپرسه

یکی روزی سه تا..

همینجوری ادامه پیدا کنه.

اما آیا ما از سوال های زیادی که تو ذهنمون داریم رنج میبریم؟

شاید بگی آره

ولی من میگم نه

چون ما رنج میبردیم اما الان نه.

ما وقتی وارد این زندگی میشویم همچی برامون سواله

حتی خودمون

چون ما ذهن ، قدرت تفکر و تجزیه و تحلیل داریم

منطق حالیمون میشه

میتونیم با آدمای دور و ورمون ارتباط برقرار کنیم

میتونیم چیز های زیادی یاد بگیریم

اما انگار بازم به یه سیاهی رسیدیم

سیاهی ای به تاریکی تاریک تر از تاریک

ما توش غرق میشویم

چون اونا مارو مجبور کردند.


اونا جلومون رو میگریند

اونا نمیذارند که ما سوالی داشته باشیم

اما الان که این متن رو میخونید ، ما که آگاهی کامل رو داریم مگه نه؟

پس چرا هنوز میترسید برای حرکت؟

آیا من میتونم موفق بشم؟

سخت ترین سوالی که تابحال در عمرم دیدم.

سختیش همینقدر میتونه سخت باشه که وقتی موفق بشی از خودت بپرسی

آیا من موفق شدم؟

معلومه که نشدم.

فردای دیگر ، چالشی دیگر در این زندگی

انگار زندگی تمومی نداره

انگار؟

واقعا تمومی نداره.

اما راهش چیه؟

آیا راهی داره تا از زندگی فرار کنیم؟

آیا میتونیم بی خیال بشیم و خیلی راحت این بازی رو ببازیم؟

آیا واقعا به همین راحتی جا بزنیم و به زندگی غفلت بارمون ادامه بدیم؟

بشیم برده ی تکنولوژی ، برده ی همونا که بر ما تسلط دارند؟

آیا همه ی زندگیمون رو فدا کنیم؟

فدای اینکه میترسیم؟

میترسیم برای فردایی دور اما نزدیک

نزدیک تر از همین حالا ؟!

درسته از لحاظ زمانی باهاش دوریم

ولی حسش میکنیم

حس میکنیم که اون روز داره نزدیک و نزدیک تر میشه

اما وقتی تغییری نکنیم ، انگار فردا همین امروزه و امورز همون فردا..

آیا واقعا واقعا دلت می‌خواهد که اینطور شود؟!!

راستشو بخوای من که اینو نمیخوام.

این تصویر منو یاد تلاش هاشیرا ها برای زندگیشون میکنه‌.
این تصویر منو یاد تلاش هاشیرا ها برای زندگیشون میکنه‌.



سوالزندگیانگیزشی
۹
۰
امین
امین
دنبال سیر کردن روحش تو کلمات کاملا بی روح..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید