در مارس ۱۹۸۷، کشتیای که از انگلیس به بلژیک در حال سفر بود واژگون شد و باعث کشته شدن ۱۹۳ نفر شد. در طی ماههای بعدی، تقریباً ۳۰۰ نفر از بازماندگان از علائم اضطراب پس از سانحه رنج میبردند. با این حال، به مرور برخی از آنها تأثیرات مثبت شگفت انگیزی را گزارش کردند. سه سال پس از فاجعه، ۴۳ درصد از بازماندگان گزارش دادند که نگاه آنها به زندگی بهتر شده است. آنها گزارش دادند که دیگر مانند سابق زندگی نمیکنند، برای روابط خود ارزش بیشتری قائل هستند و هر روز به طور کامل زندگی میکنند.
رشد پس از سانحه نظریهای است که توسط روانشناسان ریچارد جی تدسکی و لارنس کالهون در دهه ۱۹۹۰ ایجاد شد. این ایده مبنی بر این است که در حالی که آن آسیب بسیار وحشتناک بوده مبارزه با آن تجربه آسیب زا میتواند منجر به نتایج مثبتی شود. با این حال، با وجود این اتفاق یک مفهوم کاملا امیدوار کننده وجود دارد.ریچارد جی تدسکی میگوید: "ما به بازماندگان تروما به عنوان یک منبع نگاه میکنیم، نه افراد شکست خورده."سه مرحله اصلی برای رشد پس از سانحه وجود دارد: یک آسیب اصلی که سیستم اعتقادی اصلی فرد را مختل میکند، مبارزه روانی همراه با آن و سرانجام احساس رشد شخصی. این چیزی نیست که منفعلانه برای افراد اتفاق بیفتد، بلکه باید به طور فعال روی آن کار شود: این کار به زمان و انرژی نیاز دارد.
چطور میتوان این مفهوم را به فضای کسب و کارها توسعه داد؟ چطور میتوان از کسب و کارهایی که از دوره های سخت اقتصادی عبور کرده اند و به شدت آسیب دیده اند یادگرفت ؟ چطور میتوان پس از یک آسیب جدی به کسب و کار قوی تر شد ؟
ارتباط این مفهوم با شکل گیری یک قابلیت پویا به نام پادشکنندگی چیست ؟
چه نوع کسب و کارهایی و در چه قالب ساختار یا سنی میتوانند از ظرفیت رشد پس از سانحه بهره ببرند؟
آیا شکست یک دوره blitzscaling میتواند موجب رشد متعادل و قوی بعدی شود؟