آرمان امیری
آرمان امیری
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

کار های من در 1403/5/18

به نام خدا ....

من امروز پنجشنبه مورخه 1403/5/18 را با بیدار شدن در ساعت 6:30 صبح آغاز کردم. سپس صورتم را شستم و صبحانه خوردم و به همراه خانواده به بوکان رفتیم. شاید برایتان جای سوال باشد که چرا به بوکان رفتم و حتی چرا در این وقت؟

باید به سوال شما پاسخ دهم. این کار من است. خاله ام عمل شده است و در این زمان خانه جدیدی را هم به کرایه گرفته اند. یعنی بدبختی پشت بدبختی! ما هم برای کمک به انتقال وسایل از خانه قدیمی به خانه جدید آنها به آنجا رفتیم.ساعت 8 در بوکان بودیم و در تمام راه من به کتاب هرگز سازش نکنید گوش می دادم. نمیخواهم به شما دروغ بگویم. بسیار ذوق دارم و چون این اولین کار من است میتوانم بگویم در حد لالیگا هیجان زده ام.

وقتی دیروز عصر وارد مغازه تانای احمدی شدم ، کاملا نا امید بودم . شما بودین هم نا امبد می شدید. بهد از شش مغازه ای که برای کار به آنها رفته بودم کم کم داشتم نا امید می شدم. یکی از موارد جالبی که با آن رو به رو شدم این بود که وقتی به یک استریو برای کار رفتم و برای آن شخص شرایط کار را توضیح دادم ، در تمام طول سخن گفتنم با بی میلی هر چند ثانیه ای بله ای میگفت و در آخر توضیحاتم گفت: من نمیدانم! برو از 10 متر مغازه ی بالایی بپرس و حتما نتیجه رو به من بازگو کن. وقتی به 10 متر بالاتر آن خیابان رفتم، باز هم به استریویی رسیدم . اما تفاوت این دو استریو این بود که استریوی دومی برخلاف استریوی اولی کاملا شلوغ و پر از جمعیت بود.وقتی بعد از منتظر ماندن چند دقیقه فروشنده به من نگاه کرد و گفت: جانم ، بفرمایید. من هم پاسخ دادم و شرایط را برای او شرح دادم. او هم در پایان حرف هایم، با تسلطی کامل گفت که نه ممنونم این کار به درد من نمیخورد. وقتی به مغازه قبلی برگشتم و بعد از اینکه گفتم ا قبول نکرد درست در همان لحظه او نیز شروع کرد به بهونه آوردن و قبول نکردن. برایم اتفاقی جالب بود.

کار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید