به نام خدا . . .
امروز جمعه مورخه 1403/5/19 را با بیدار شدن در ساعت 9 در شهرستان بوکان ، منزل خاله ام واقع در چهار راه اطلاعات ، شروع کردم. بیدار شدم و اولین کاری که کردم این نبود که صورتم را شستم . این نبود که صبحانه خوردم و ... ! بلکه اولین کارم بعد از بیدار شدن گذاشتن ایرپاد در گوشم و گوش دادن به نسخه صوتی کتاب هرگز سازش نکنید بود. به حدی وقت دیر شده بود که فقط فرصت کردم یک قسمت آن را گوش دهم. سچس صورتم را شستم و دته جمعی صبحانه خوردیم. امروز آخرین روز من در بوکان بود. عصر به مهاباد بر می گشتیم .
در طول بازه زمانی ساعت 14_11 کلا مشغول رسیدگی به خاله ام بودم.پون دیسک کمرش ترکیده بود و به مدت شش روز بود که عمل شده بود، به کمک زیادی نیاز داشت. مادرم و خواهرم هم در کارهای خانه به دختر خاله هایم کمک می کردند.نهار خوردیم و سفره را جمع کردیم و بقیه کمی استراحت کردند. اما من اندیشیدم که میتوانم در این زمان فایل های صوتی را گوش بدهم. بعد از بیدار شدن خانواده ام . وسالیمان را جمع کردیم و همه مان به جز مادرم به مهاباد برگشتیم. چون خواهرم در داروخانه کار میکند و پدرم به ممدرسه می روز و من هم که کلاس دارم. در نتیجه این فقط مادرم بود که می توانست پیش خاله ام بماند و به او کمک کند. بعد از برگشتن به مهاباد دوش کرفتم و مشغول به گوش دادن کتاب شدم. تمام وجودم را استرس فرا گرفته بود. فردا صبح قرار بود قرار داد کاری ببندم و خیلی خیلی هیجان داشتم.