
هشدار جدی به قاتل اول شیوا ارسطویی و آن نویسندگان مقتول دیگر
هر سه قاتل شیوا ارسطویی، توی مراسم و توی محوطه ی سرسبز خانه ی هنرمندان، مغموم و عزادار می نمودند. قاتل اول، ریش سفیدترین شان، آقامنشانه، مثل همیشه داشت وانمود می کرد که همه چیز زیر نظر و با مدیریت درخشان او دارد برگزار می شود. کسی که حالا دیگر همه مان می دانیم ژورنالیست است و «مشاور اعظم بیش تر باندهای ادبی دولتی و خصولتی و خصوصی ایران». و همین طور همفکر و همقسم و همپای «سانسورچیان همیشگی نشر». که با مدیریت متمرکز بر «مافیای نشر» و بر «مافیای مطبوعات» و بر «منتقدانِ قلم به مُزدِ مُزدورش در جریده هایِ این دو دهه ی قبل» از عاملان اصلی نخبه کُشی، مهاجرت، خانه نشینی، قلم شکستگی، دقمرگی، و خودکشی داستان نویس های مستقلی بوده که به اطاعت و به خودفروشی به او و به باندهای دیگرِ مرتبط به او و به موج مقبول و منفعت طلبانه ی ژانرنویسی ناشران خصوصی تن ندادند.
آغوش و لبخند او همیشه برای همه گشوده است، تا به رفاقت و صمیمیتش اطمینان کنی و، درست وقتی که دیگر مطمئنی از محبتش سرشاری و از گزندش مصون مانده ای، برمی دارد خنجر زهرآلودش را با آرامش تا دسته توی قلبت فرو می کند و با همان لبخند همیشگی اش به ات اطمینان می دهد که هنوز هم می توانی روی رفاقتش حساب کنی.
از دیدن و زنده بودن و آن جا بودن من، بعد از بیست سال، جا خورد. نقشه های او و همپالکی هاش با همدستی سانسورچی های دولتی و ناشران خصوصی برای حذف همیشگی من ردخور نداشتند. اسم و عکسم را در این بیست سالی که نبودم، با هماهنگیِ تمام از تمام تاریخ های خصوصی و دولتی ادبیات و مطبوعات حذف کرده بودند. کتاب هام را بیست سال تمام، با وجود خواهان و فروش آزاد زیادشان، در چاپ یک و دو نگه داشته بودند. رمان هام را در مطبوعات و در سکوتی کامل و برنامه ریزی شده «سخت خوان و نقد ناپذیر» جلوه داده بودند. در اغلب جایزه های ادبی خصوصی و دولتی، با وجود کاندید شدگی در بخش نهایی و خبرهای موثق و پنهان بَرندگی از جانب بعضی از داوران، در لحظه ی آخر جوری حذفم می کردند که یا قلم را ببوسم بگذارم کنار، یا بروم مثل غزاله علیزاده و شیوا ارسطویی و کورش اسدی و یعقوب یادعلی کلک خودم را به آن شکلی بکنم که آن ها نقشه اش را از قبل کشیده بودند.
نفر اول آمد صورتم را بوسید، سر روی شانه ام گذاشت، محبتش را تنداتند با همان دست هایی به کمرم کوبید که بارها با همان ها پنهانی خنجرکوبم کرده بود.
گفت «نمی دونی چه قدر از دیدنت خوشحالم، حسن جان.»
بریده یی از متن «چرا قاتلان شیوا ارسطویی و کورش اسدی و یعقوب یادعلی را اعدام نمی کنید؟», منشر شده در اینستاگرام، فیس بوگ، یوتیوب، ویرگول، و بلاگفا، وبلاگ «مجنون مست» حسن بنی عامری
#حسن_بنی_عامری #شیوا_ارسطویی #کورش_اسدی #یعقوب_یادعلی #جنبش_ادبی_ما