به نظرم زندگی فقط توی دو تا کلمه معنی پیدا میکنه یا "خودکُشی" یا "خودکِشی".
خودکِشی: یا تصمیم میگیری اون جعبه ای که تحتِ عنوانِ زندگی بهت داده شده رو با خبر خوب و تلاش و لبخند و فلان و بهمان پر کنی و نهایتا بت یه کاغذ کادویِ خیلی خوشگل کادوش کنی و تحویلِ سَتار و صاحب اصلیش بدی و از این دنیا بری
خودکُشی: یا توی اون جعبه رو با خلاء و پوچی پر کنی و نهایتا با یه روزنامه که سرتیترش خبر هایِ بده کادو پیچ کنی و تحویل بدی، نه دوستم! ننداز گردن تقدیر و بخت و اقبالِ شوم. اگه جایی وایسادی و داری درجا میزنی یک درصد به محیط و شرایط و همه بهانه هات ربط داره، ۹۹ درصدش به خاطر <انفعال> خودته.
به همین سادگی! میبینی؟ این واقعیت رو بپذیر تا بتونی باهاش کنار بیای و درستش کنی، این یه متن انگیزشی و زرد نیست فقط حقیقتیه که تو دوستش نداری برای همین تا جایی که بتونی قبولش نمیکنی.
چی بگم والا، بعد سه ماه که قلمم خشک شده شروع خوبی بود.
۲۸ خردادِ لعنتیِ چهارصد و سه.