از سالایِ زوج بدم میاد، با حس خوبی سراغ ۱۴۰۲ نرفتم اما خیلی هم بد نبود، طعم فراق داشت و شوقِ وصال، صبر داشت و عجله، رقص داشت و لرزشِ تن از شدت گریه، بوسه داشت، مهر داشت، دیدنِ آقای امام حسینو داشت، فکر میکنم بزرگترین درسی که گرفتم این بود که آدمی به اندازه تلاشش پاداش میگیره و هیچ عنصری از جمله شانس در این موضوع دخیل نیست.
امسال با آقایH آشنا شدم، آقایِ H خیلی دقیقه، همیشه ساعت سورمهایش دستشه، از ارتباط چشمی گریزونه و همیشه بهم تاکید میکنه به هیچکسی اعتماد نکنم، صبور و کم حرف و منِ پرحرف اوایل احساس مزاحمت میکردم در کنارش، همیشه فکر میکنم آدمِ خوب که سرِ راهِ آدم قرار بگیره باعث میشه ما پیشرفت کنیم، اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنیم، حتی زیبا تر بشیم!
هدفم برای سال بعد نامعلوم نیست اما مبهمه، قبولی توی یه آزمون خیلی مهم، ددلاینهای پی در پی و قضیه مهاجرت! (خلاصه که زندگی گفته حرکت کن به سوی تلاش و گریه و خستگی، ما هم گفتیم سمعا و طاعتا) این رو هم باید ضمیمه کنم که توی این راه خیلی از دوستها، اطرافیان و... رو از دست دادم آدم هایی که روزی حضورشون پررنگ ترین جوهر رو داشت توی زندگیم حالا تبدیل شدن به شماره هایی که فقط مناسبت ها بهشون تلفن میشه! شاید اگه از تنها شدن نمیترسیدم خیلی وقت پیش خودِ واقعیم رو نشون همه میدادم، ۱۴۰۲ اولین تاریخی بود که من ثنا بودم، یه ثنایِ بیضمیر، برای هیچکس نه اویِ لجبازی بودم، نه اویِ فرهیخته و نه حتی اویِ سالم. فقط خودم بودم، یه وجودِ بیضمیر.
امیدوارم راهم روشن باشه. میدونم که برام دعاهای خوب میکنید، ممنونم🤍
واپسین روزهای۱۴۰۲