دوست ندارم سختش کنم، دوست دارم ساده بنویسم، آرایه ها، پارادوکس و استفاده از سجع خوبن اما به حرفای الانم نمیچسبن! پس اگه میخوای یه متن ادبی بخونی، آره دیگه خلاصه برو یه جای دیگه...
امروز سوار تاکسی شدم، کرایه شد ۴۵ هزار و پونصد تومن، ۴۵ تومن رو دادم به راننده اما هر چی گشتم پونصدی پیدا نکردم، آقا بهم نگاهی کرد و گفت:"ولش کن دختر جان، کلیتش میزون باشه درسته!" از صبح به این جمله فکر میکنم شاید واقعا اگر کلیتش میزون باشه، درسته کی میدونه؟ شاید ما زیادی مته به خشخاش گذاشتیم، شاید همین توجه به جزئیاته که ما رو گیج و منگ میکنه، به مشکلاتم فکر کردم و جزئیاتش رو حذف کردم، نکته جالبش میدونی چیه؟ همه چیز قابل پیش بینی بود از اول! یعنی دقیقا میشد پیش بینی کرد که دوستی با این شخص فلان مشکل رو بوجود میاره اما گاهی که نه همیشه جزئیات چشمهامون رو کور میکنن، بخشِ تحلیلگر ذهنم خیلی وقته که دیگه مثل قبلا کار نمیکنه( ثنا خانوم چند ماهه که از بک اند اومده فرانت😂 دیگه کد های سنگین PHP دیباگ نمیکنه)
نمیتونم یه تحلیلِ منطقی کنم از این موضوع، خودتون نتیجه بگیرید، خلاصه که آقای راننده امروز درس بزرگی بهم داد، کلیتش میزون باشه، درسته!