آقای (سابقاً) راوی
کسی نیستم و اینجا، در ویرگول چه می کنم؟
به قول یکی از دوستانم:
«به نام یکتای آرامش»
نمیدانم چه شد. اگر حوصله دارید بگذارید شرح بدهم و از نحوه پرتاب شدنم در ویرگول کمی صحبت کنم.
گفتم "پرتاب شدن" . فکرکنم ترکیب درستی در توصیف ورود من به اینجا باشد. قضیه از آنجا شروع شد که مثل همیشه پس از دیدن یک فیلم، به گوگل رفتم و نوشتم "نقد و بررسی فیلمِ فلان" . گوگل هم بی معطلی چندین و چند نتیجه را بالا آورد. من هم یکی یکی آن صفحه هایی که قبلا نقد هایشان را خوانده بودم و میدانستم مطالب نسبتا خوبی دارند را باز کردم. اما همیشه در بین نتایجی که بالا می آید، چندتا صفحه جدید هم باز میکنم تا شاید با مطالب بهتر و دیدگاه های جدید تری آشنا بشوم. این بار یکی از صفحه های جدیدی که باز کردم، مطلبی در ویرگول به قلم آقای جواد انبارداران بود.
نقد و یادداشت ایشان را که خواندم به شدت از نقطه نظر ها و بررسیِ دقیق ایشان لذت بردم. قبل تر هم نقد هایی از ایشان را در سایت های دیگر خوانده بودم و این برخوردِ دوباره مرا خوشحال کرد.
حال که بهتر فکر میکنم، حتی با ویرگول هم پیش از این آشنا شده بودم و به شکل گذرا مطالبی در آن خوانده بودم؛ اما مثل بقیه وبسایت ها از آن رد شده و فراموشش کرده بودم.
حال بعد از خواندن نقد آقای انبارداران، به سبب اینکه به جنبه های درستی درباره فیلم اشاره کرده و به نظرم نکات خوبی را مطرح کرده بود، میخواستم همراهی و دوست داشتنِ خودم را نسبت به این متن ابراز کنم. به انتهای مطلب که رسیدم، کمی پایین تر از تَگ ها، قلبی را دیدم که قاعدتا تعبیه شده بود تا مخاطب با لمس آن، علاقه خود نسبت به متن را ابراز کند. بر روی آن قلبِ تهی ضربه ای زدم اما خبری نشد و صفحه ای برای Log in کردن یا همان ورود به سایت باز شد. در همین حین چشمم به آن کادر کوچکِ بالا و سمتِ چپ صفحه افتاد که در آن نوشته بود " ثبت نام سریع برای استفاده از تمام امکانات... "
واکنش من در چنین مواقعی که سایت درخواست ورود یا ثبت نام میکند، بستن صفحه و رد شدن از روی آن است.
چرا که حوصله چندانی ورود به چیز های جدید و فضا های نوِ اینچنینی ندارم.(سوای از اینکه بیشتر این ثبت نام ها و ورودها به نتیجه ای ختم نمیشود و فقط تعداد کاربران سایت را بالا میبرد و سببِ شادی و نشاطِ صاحبان سایت می شود و خلاص !)
اما اینبار، بر خلاف انتظار بر روی فیلد ثبتنام کلیک کردم و وارد سایت شدم !!!
نمیدانم.
شاید از نقد آقای انبارداران خیلی خوشم آمده بود یا چیز دیگر. اما به هر حال وارد شدم و وارد شدن همانا و الان نوشتن متنی درباره ویرگولیزاسیونِ خودم (Virgoolization) همان! (پ/ن سوم)
جا دارد که از طراحان ویرگول یک تشکر جانانه بکنم که نحوه ثبت نام در ویرگول را به ساده ترین حالت ممکن طراحی کرده اند. اینگونه مخاطبانِ بی حوصله ای مثل من به هنگام روبه رو شدن با فرایند ثبتنام طحالشان پاره نمی شود!
در ابتدا من فقط و فقط برای لمس کردن آن قلبِ تو خالیِ کذایی پا به این سرزمین گذاشتم. اما نمیدانستم که این فقط بهانه ای است تا من را وارد فصل جدیدی از زندگی ام بکند. فصلی که میتوانست هیچگاه از میان مسیر های جاری در زندگی ام سرباز نکند یا دیرتر از این سرباز بکند. ویرگول شاید همان قطعه ی گمشده ای بود که من چندین سال در خودآگاه و ناخودآگاهم به دنبالش بودم و جای خالی اش را در زندگی ام حس میکردم. بستری برای نوشتن، خواندن، تجربه کردن و رشد و تعالی. البته این چهار رکن را بعضا در دیگر ضایعات مجازی هم میتوان به دست آورد. بهتر است بگویم فقط سه رکن اول را. مثلا اینستاگرام شاید یک نمونه از آنها باشد. اما من هیچگاه در اینستاگرام فعالیت نکردم. فقط دنبالکننده بودم و در دنبال کردن هم نهایت دنبال شونده هایم از ۲۰ صفحه تجاوز نمیکردند. سوای از سویه های مثبت یا منفیِ این پلتفرم، اینستاگرام بستری نبود که من را ارضا کند. البته احتمالا همه کسانی که در اینستاگرام دستی بر آتش دارند، تا حدودی اقناع میشوند. اما من این نوع ارضا و اقناع را دوست نداشتم و ندارم.(بحثِ اینکه آیا اصلا میتوانم در اینستاگرام حرفی برای گفتن داشته باشم یا نه هم جداست.)
الان هم که شُکر خدا اینستاگرام را از روی گوشی پاک کرده و لیاقت این را پیدا کرده ام تا فعلا با لوگویِ نحس و دَجّالوار آن روبهرو نشوم. شایدم کلا دیگر روبهرو نشوم. نمی دانم.
داشتم از ویرگول میگفتم. آری ویرگول فرصتی بود که مرا به خواسته هایم نزدیک تر و مسیر را برای رسیدن به اهدافم هموار تر کند. اما تفاوت ویرگول با امثال آن پسماندِ مجازی که پیشتر درباره اش صحبت کردم در چیست؟ ویرگول تا اینجایی که من در آن غرق و گم شده ام، خالص، ساده و وارسته است. ویرگول جایی است برای تخلیه و تغذیه. ویرگول مُبَدِّلی است که میتواند حال بدِ من و شما را به حال خوبی برای او و آنها تبدیل کند.
ویرگول جایی است که میتواند خستگیِ ذهن و روح ما را به در کند. ویرگول در یک کلام، حالش خوب است و حال خوب را تا میتواند منتقل میکند. بیشتر ماها در ویرگول خودمانیم. بی آلایش. ویرگول در عین حال که میتواند بستری مثل اینستاگرام باشد( که من چندان با این سویه اش ارتباط نمیگیرم) می تواند وبلاگی شخصی برای دل و دست نوشته های یک دخترک ۱۴ ساله باشد. میتواند جایی برای جاودان سازیِ روزمرگی های یک کارمند ساده باشد. کارمندی که از طریق به نمایش گذاشتن همسر و کودکِ بزک شده اش به دنبال جذب دنبالکننده و در نتیجه تولید پول و پوک سازیِ مغز نیست؛ بلکه به دنبال ثبت حال خوب و بد خودش فارغ از هرگونه تصویری از خودش است. شاید الان کمتر کسی باشد که فقط وجه دوم ویرگول یعنی وبلاگگونِگی آنرا بپسندد. اما من فقط و فقط به خاطر این قوه ی موجود در ویرگول در آن ماندگار شدم. از طرفی فکر میکنم کمی دیر به این عرصه ورود کردم و باید زودتر از اینها در دنیای وبلاگ ها گم و گور میشدم. اما شاید سن و تقدیر و دیگر چیز ها چنین اجازه ای به من نمیدادند.
همچنین از برخی حاشیه نشین های ویرگول هم بیخبر نیستم و میدانم که ویروسِ سرمایه انگاری و استثمارِ مجازی در اینجا هم رسوخ کرده است. از طرفی قصد قضاوت همه آنها را ندارم. چرا که میدانم امروزه همه به طریقی میخواهند اندک پولی به جیب بزنند تا چرخِ فشلِ زندگی در این کشور بحران زده را بگردانند. و البته تکثر و گونهگونی هم از مقتضیاتِ یک جامعه آزاد است. و ویرگول هم که به زعم من جامعه آزادی است. پس بگذاریم آنها به حال خودشان باشند و ماهم به راه خودمان. اصلا این متن را مگر جز شماهایی که شیرینیِ ویرگول و نه (مثلا) پولسازیِ آن جذب و اسیرتان کرده هم کَسِ دیگری میخواند؟ بعید میدانم.
به زعم من اینجا، سرزمینِ پهناورِ ویرگول، میراثِ راستین و غایتِ آمالِ مارکس است. اینجا مرحله پسا کاپیتالیسم و شکلگیریِ کمون اولیه است. ما در اینجا به این بلوغ رسیده ایم که از سرمایه داری و سرمایه انگاری عبور کنیم و به یک جامعه برابر و آزاد دست پیدا کنیم. آری. جدی میگویم. البته بماند که منظور من، یک شبه سوسیالیسمِ افراطی و مالکیتِ تماما عمومی و طردِ هر گونه مالکیت خصوصینیست. چه بسا خودِ مارکس هم در طلب چنین جامعه ای نبود. بلکه منظور، توزیعِ مساویِ امکانات و وجود شرایط مساوی برای همگان است. اینگونه است که وقتی همگان در آغازِ ورود به جامعه و شروعِ فعالیت و تقلا یکسان باشند، پیشرفت یا عدم پیشرفت هر عضوی از جامعه به تلاش و شایستگیِ او بر میگردد. حتی پس از پیشرفت و ترقی نیز باز هم امتیازِ بیجا و نادرستی به کسی داده نمیشود. در ضمن افرادی که هنوز دست به کار نشده اند و تصمیمی جدی نگرفته اند نیز میتوانند خود را بالا بکشند و تحرکی در اجتماع داشته باشند.
ویرگول تبلور چنین جامعه ای است؛ ما در اینجا تماما با هم برابریم. به هنگام ورود، هیچ رانت و امتیازی وجود ندارد. حتی پس از ورود هم هیچ ترجیحی نیست. تنها چیزی که هست، تلاش و کوشش است و اگر هم کسی بالاتر از دیگران قرار دارد، نشان از نبوغ و خلاقیت و زحمتِ اضافه خودش است. احتمالا الان مارکس در بهشت نشسته و پس از مرورِ فجایع و ظلم هایی که به اسم او و به اسمِ راه او بر مردمان رفته است، برای بنیانگذاران و شهروندان ویرگول دعا میکند. او احتمالا خوشحال است که چنین جامعه ی هر چند کوچکی وجود دارد. چرا که ما هدف و آرمانِ او را در اینجا تقریبا عملیاتی کرده ایم. پس میتوانیم بگوییم ویرگول یک پلتفرم سوسیالیستی است و باعث خشنودیِ روحِ مارکس است.
جالب است که ویرگول هم شاخ! دارد. منظورم افرادی است که دنبال کننده زیاد و حرفی برای گفتن دارند. اما شاخ های ویرگول دوست داشتنی اند. انسان اند و در بند خور و خواب و خشم و شهوت نیستند. بعضی هایشان عکس که هیچ، حتی اسم خودشان را هم بر روی ویرگولِشان نگذاشته اند. هر چه دارند و هر چه می گویند حدیث نفس است و هدفشان اصلاح و تعالی بخشیِ خلق. برخی دیگر هم خوره کتاب و فیلم و موضوعات اجتماعی_فرهنگی هستند و با تحلیل ها و معرفی ها و نوشته هایشان سعی دارند قدمی در راه اصلاحِ ویرگول و مهم تر از آن، اصلاحِ جهانِ فرا ویرگول بردارند.
تا باشد از این شاخ ها! خداوندگار شاخ هایت را فزونی بخشد ای ویرگول السلطنه!
ویرگول مثل زومجی نیست که متشکل از دو طبقه کاملا مجزا باشد و یادآور جوامع کاستیِ هند که تحرک اجتماعی در آنها تقریبا صفر است. شما به راحتی می توانید بخوانید و خوانده شوید و هیچ حصار خاصی هم دورتان نباشد. اما در زومجی شکستن حصارِ مولفان و ورود به حریم امن آنها، به مانند ورودِ مرگخواران به مدرسه هاگوارتز و رد شدن از آن دیوار جادویی در یادگاران مرگِ 2 است.(JFF)
نیم نگاه
اما جا دارد حالا که یک نیمنگاهی به ورود من به ویرگول انداختیم، یک نیمنگاهی هم به فعالیت هایم در ویرگول بیندازیم!؟
اولین فعالیت من برمیگردد به آن موقع که بعد از سفارش دادن چندین کتاب با دوتا از دوستانم( بدین جهت که هزینه پست پخش شود سه نفری کتاب هایمان را جمع کردیم و یکباره سفارش دادیم (: ) کتاب ها به دست من رسید. چرا که من آنها را سفارش داده بودم و مقصد سفارش هم منزل ما بود. حال کتاب ها چند روزی پیش من گروگان بودند تا دوستانم بیایند و کتاب هایشان را بگیرند. یکی از دوستانم کتاب موش ها و آدم ها را سفارش داده بود. یک رمان کوچک و جمع و جور که جان اشتاین بک نوشته است. نویسنده معروفِ خوشه های خشم. من هم چون دیدم کتاب کوتاه است و دوستم هم که فعلا نمیآید کتاب هایش را بگیرد( چرا که وی کمی خسته و بیتفاوت است) شروع کردم به خواندن این رمانَک. خلاصه رمان را خواندم و لذت بردم و تمام شد. بعد از اینکه خواندن آن تمام شد حس کردم که یک حرفی، یک چیزی توی گلوگاهِ ذهنم گیر کرده است و باید بیرون بریزد. از این رو مثل همیشه که برای نوشتنِ یک متن به دفترچه یادداشت گوشی ام یورش میبرم، به دفترچه یادداشت گوشی ام یورش بردم و تراوشات مد نظر را پیاده کردم. قبلا هم گهگاهی که چیزی ذهنم را قلقلک میداد و باعث ذهن مشغولیِ من میشد، همین کار را میکردم و در نهایت آن نوشته را در قسمت وضعیت واتساپ ( استاتوس) منتشر میکردم. نوشته مربوط به موش ها و آدم ها را هم در وضعیت واتساپ منتشر کردم. اما یکی دو روز بعد از انتشار آن به ذهنم رسید که " خب چرا این متن را در ویرگول منتشر نمیکنی؟ " و اینگونه بود که اولین پستم در ویرگول را منتشر کردم و رابطه من و ویرگول جدی شد.
یکی دیگر از این قلقلک ها به هنگام روز دانشجو در ذهنم ایجاد شد و نتیجه اش شد این پست که البته دیگر به جای اینکه آن را کامل در واتساپ نشر دهم، فقط لینکش را استاتوس کردم.
شاید بشود گفت انگیزه من برای نوشتن، بعد از آشنایی با ویرگول افزایش پیدا کرد. به هر حال انسان نیاز دارد در بستری آثار خود را منتشر کند و نظرات و دیدگاه های دیگران نسبت به آنرا بشنود. علاوه بر این، انسجامی که از طریق صفحه ویرگول میتوانستم در نوشته هایم ایجاد کنم نیز مهم بود.
به نظر خودم دو مطلب اولی که منتشر کردم کمی با استاندارد های الآنم فاصله دارند و شخصا زیاد با آنها راحت نیستم. حتی چندبار به صرافت افتادم تا آن دو پست را پاک کنم اما بعد فکر کردم بهتر است آنها را نگه دارم تا بدانم از کجا به کجا رسیده ام و عبرت بگیرم و از این حرف ها (;
اما از نوشته سوم به بعد، نوشته هایم دوست داشتنی تر میشوند. سومین پست من یعنی کراشِ مکانی به نظرم نوشته خیلی جذابی است و البته پر کامنت ترین مطلبم در ویرگول. نمیدانم چه شد که ناگهان این مطلب را نوشتم اما یادم میآید که این نوشته در اثر یکی از همان ورجه وورجه های ذهنی خلق شد. و فکر میکنم نوشته ای است که اقبال عمومی نسبت به آن کم بود و لیاقتش بیش از اینها بود ولی حداقل خودم که آن را دوست دارم ):
و اما پست چهارم که نقطه عطف ویرگولی من است. چرا که در این برهه من با یکی از پدیده های بلامنازع ویرگول، یعنی مستر دست انداز و مسابقات و چالش هایش آشنا شدم. زمانی با وی آشنا شدم که چیزی به پایان زمان ماهنامه هفدهم نمانده بود. برای همین ضربتی و فوری موضوع مورد علاقه ام را انتخاب کردم و شروع کردم به نوشتن و در کمال ناباوری متنی که نوشتم در رای گیری اول شد و توانستم جایزه نفر اول را در این ماهنامه کسب کنم! به همین سادگی و عجیبی!؟!؟ و برای همین این پست پر لایک ترین پست من شد تا به اینجای کار و هنوز روی دستش نیامده است!
پست بعدی «رکاب 1» بود و بعدش «رکاب۲» که هر دو از طولانی ترین پست های من و در نتیجه کم بازدید ترین و کم لایک ترین ها هستند. بعد از این، یک پستِ میتوان گفت مناسبتی درباره ۲۲بهمن و قضیه Down with the president نوشتم که شاید بتوان صفت جنجالی را به آن اطلاق کرد. جنجالی که حداقل بین من و برخی دوستانم بر سر مضامین آن ایجاد شد. در اصل میخواستم سه گانه رکاب را پشت سر هم منتشر کنم از طرفی بدم هم نمیآمد که یک تنفسی در این بین بدهم و خب این شد که متن طغیان لفظی را به سرعت نوشتم و منتشر کردم. بعد از این، میرسیم به «رکاب۳» که پایان سه گانه رکاب بود و شخصا بخش اول و سوم را بیش تر دوست داشتم.
و آخرین پست هم که درباره رمان Dune است که سخت ترین و زمان بَرترین پستی است که تا به حال نوشته و منتشر کرده ام. اما از نتیجه کار رضایت دارم. همچنین فکر میکنم جدی ترین و مهم ترین پست من تا به این جای کار است و امیدوارم بتوانم آثار بیشتری از این دست منتشر کنم. همچنین نشر این پست در انتشارات من + کتاب هم خیلی برایم خوشایند بود.
تمام شد!
- پ/ن اول : JFF مخفف Just For Fun است و وقتی کنار یک جمله یا عبارتی قرار میگیره یعنی اون عبارت صرفا جهت شوخی هست. پس اشاره ای که به سایت زومجی کردم صرفا شوخی بود و میدونم که اصلا مقایسه ویرگول و زومجی اشتباه هست و کارکرد ها و اهدافشون متفاوته و اون مثال برای فان و تقریب ذهن بود (-:
- پ/ن دوم : JFF رو خودم ساختم پس اگر خواستید جایی استفاده کنید یه توضیحی بدید که ملت گیج نشن. ( حالا نمیدونم شاید یه بیکاری هم قبل از من این رو ساخته و ازش استفاده کرده. اون دیگه بحثش جداس.)
- پ/ن سوم: Virgoolization رو هم از خودم درآوردم و معنای تقریبیش میشه " فرایندِ ویرگولی شدن" یا "تبدیل شدن به عضوی از ویرگولشهر". برای دریافت معانی دقیق تر به دیکشنری های لانگمن و آکسفورد مراجعه شود (:
- پ/ن چهارم: اگر پست های من رو تا اینجای کار دنبال کردید بگید که از کدومشون بیشتر خوشتون اومده. اگرم دنبال نکردید که برید دنبال کنید دیگه. تچکر.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب همه میمیرند (چالش کتابخوانی طاقچه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
هری پاتر و یادگاران مرگ1و 2
مطلبی دیگر از این انتشارات
من میخواهم فریبا باشم