دیروز ساعت 5:15 دقیقه به وقت آزادی..!
+حالا آزادی بشه مانتوهامونو چیکارکنیم دیگه نمیزارن مانتو بپوشیم.
-چ ربطی داره ما که قرارنیست کسی رو لخت کنیم..انقلاب ما اسمش روشه انقلاب برای آزادی یعنی هرکس هرطور دوست داره باشه قرارنیست چیزی رو به کسی تحمیل کنیم!
*اینا دیگه چی میخوان؟آزادی بیشتراز این؟
/حرف منم همینه مگه ما با مانتو میریم بیرون کسی گیر میده به ما؟نه
+خداپدرمادرتو بیامرزه الان من خودم با مانتو میرم بیرون کسی گیر نمیده بهم
*اینا لیاقت امنیت این مملکتو ندارن..تو عربستان زنا حق رانندگی کردن ندارن اینجا زنا رانندگی میکنن آزادی بیشتر از این؟
+همین نیکا..دختر نرمالی نبود اصلا...مگه ندیدی تو خیابون میکروفون دست گرفته بود میخوند..یه دل میگه برم برم..این اداها چیه اخه..
+یه مشت بیکار و کم عقل راه افتادن تو خیابون شعار میدن...آدم کفری میشه وقتی میبینه این امنیتمون رو نمیبینن..بگو اخه کثافطای بی همه چیز چرا چشماتونو باز نمیکنید خوبی های این کشورو ببنید
/راه افتادن زر زر میکنن زن زندگی ازادی
میگن بعضی وقتا باید درس رو از بچه ها گرفت
کودک چهارساله جمع بلندشد وگفت:زن زندگی آزادی نه..مرد زندگی آزادی
باصدای بلند خندیدم و گفتم:درد و بلات تو سر این زبون نفهما قربونت برم من
همه به کودک اخم کردن و من همچنان با لذت و لبخند تشویقش میکردم
یکی از خانم های جمع که یکی از ساندیس خورهای جمع بود و اتفاقا باردار بود و فرزندش دختر بود گفت:این آزادی که اینا میخوان منو عصبی میکنه...من غیرتم اجازه نمیده یه زن لخت تو خیابون جلوی شوهرم باشه...اخه اصلا کی قبول میکنه؟!
دلم به حال آن طفل معصوم که مادری با این درجه از کودن بودن دارد سوخت...خوش به حال برادر دوقلویش که از دنیا رفت..آینده دخترک از حالا تباه است...
+ فریادشون زن زندگی آزادی نیست..اینا زن زندگی خرابی میخوان...کشور ما زن زندگی حیا و عفت لازم داره
/درسته
*آفرین
دخترکی از آن سر خانه با صدای بلند که به گوش تمام جمع برسد گفت:ما چیزی رو فریاد میزنیم که نداریم زن زندگی آزادی..شماهم چیزی رو برداشت میکنید که ندارین زن زندگی حیا و عفت
دوباره صدای خنده های من بلند شد با صدای بلند خندیدم و به افتخار گوینده این گنج سخن دست میزدم چند نفر دیگری که فقط نظاره گر بودند رو از زیر نظر گذراندم
برخی برزخی بودند و به من نگاه میکردند..دونفری لبخند خود را با سختی جمع میکردند و مادری که با غرور به حماقت فرزندانش لبخند میزد...
همان زنی که باردار بود رو به دونفر دیگر گفت:ولی شمادوتا عفت و حیای خودتون رو حفظ کنید...به این حرفا گوش ندید اینا همه فقط درگیری ذهنی ایجاد میکنن من...
ماندن جایز نبود...از جمعشان دور شدم و اجازه دادم کوری عصاکش کور دگر شود
سکوتم در آن جمع بی دلیل نبود..حرف برای گفتن بسیار بود اما چرا؟برای چه کسی؟برای احمقی که سرش را زیر برف فرو برده و نمیخواهد بیرون بیاید؟
سکوت کردم و نظاره گر سقوط انسان هایی شدم که روزی عزیزانم بودند...آنها پیش از این هم از چشم هایم افتاده بودند اما این آخری دلیلی برای مچاله کردن و دور انداختن آنها بود...
دختری که روزی بخاطر خواندن سرود زن در مدرسه پنج نمره از انضباطش کسر شده بود یکی از همان احمق ها بود...
زنی دیگر که مادر دخترکی شش ساله بود همان زنی بود که پیش از این از اجبار روسری در کشور نالان بود...
و دیگری همان بود که روزی میگفت:کاش اینجا هم مثل کشور های دیگه بود وقتی کنسرت میرفتیم میتونستیم راحت باشیم..
چه برسر آنها آمد نمیدانم اما میدانم که خوب شد...نزدیک عید است و علاوه بر خانه تکانی باید اطرافیانمان راهم تکانی میدادیم تا اضافه ها و کودن ها دور ریخته شوند...زندگی کوتاه تر از آن است که این احمق ها در زندگیمان باشند.
به امید روزی که با آزادیمان خاک مزار مهسا ، نیکا ، حمیدرضا، محمد حسین و محمد مهدی و.... را در گلویشان بریزیم و درخون عزیزانمان غرقشان کنیم✌??