سلام علیکم خب اومدم یه بخش دیگه از خاطراتم و بنویسم که خیلی برام لذتبخش بود در واقع از بهترین شبایی بود که کنار بچه ها گذروندم😍 :) برو بریم :
صبا _ مژده نگام نکن
_چی می گی حالت خوبه ؟
صبا_بد نگاه می کنی :/ 😐
_من عادی نگاهت می کنم چرا فکر می کنی بد نگاهت می کنم 😒😐
صبا_مژده خیلی بد نگاه می کنی اصلا نگاهت تا عمق وجود آدم می ره 😕😂
_به خدا دارم عادی نگاه می کنم اصلا این چه بحثیه ما می کنیم ؟ 😐😂
مامان نرگس_دخترااااا دعوا نکنید زشته بزرگ شدین😂
صباا در حالی که خودش به بدترین شکل ممکن بهم نگاه می کرد بهم گفت😒
صبا_خیلی تو نقشش فرو رفته :/😐
_بیاااااا خودتم بد نگاه کردی بعد به من می گی بد نگاه می کنم :/😂
صبا _ خب بد نگاه می کنییییییی یه( پارت می کنم )خاصی تو چشمات هست :/😂😂
_خب چی کار کنم قیافم این شکلیه :/😂
مامان نرگس_ صبا تولدت کی بود ؟
صبا _آخر همین هفته برای چی ؟
مامان نرگس _ هیچی فقط می خواستم بحث و عوض کنم تا چشمای همدیگه رو از کاسه در نیاوردین 😂
یک روز بعد
این ترم اتاقم عوض کرده بودم و اومده بودم نزدیک نرگس اینا اتاق چهار نفره گرفتم و رفقا رو ریختن تو اتاق که غریبه نیاد مزاحم بشه😎🤞 😂
_محدثه داش برنامه ت واسه امشب چیه ؟
محدثه هم کلاسیمه و هم رشته ایم از اون باحالای اهل دله پایه ثابت چایی خوردنامون و همچنین از هم اتاقیای اینجانب 😂
محدثه _خواب😌😴😪
تو اتوبوس نشسته بودیم و منتظر بودیم به مقصد برسیم
_فردا تولد صباست نمیای بریم براش کادو بگیریم ؟🤔
ما نوبتی تولد هرکدوممون که می شه براش تولد می گیریم همیشه من دی جی مراسم می شم 😎🤞
و تولد هرکسی باشه شیرینی می گیره
محدثه با صدای خمار و خواب آلود گفت
محدثه_ میشه خودت و فاطمه برین ؟☹️
فاطمه از بچه های اتاق صبا ایناست که خیلی با هم مچ شدیم سنش خیلی بیشتر از اون چیزی که هست نشون می ده فوق العاده قد بلنده و دفعه اولی که دیدمش و یادم نمی ره دم در اتاق صبا اینا بود همون روزای اولی بود که من نقل مکان کردم به این خوابگاه تو اتاق صبا اینا نشسته بودم که یهو اومد دم در اتاق و وقتی من و دید نشناخت ( تازه وارد ناشی :)) صبا معرفیم کرد و روز بعد وقتی دیدمش در کمال خونسردی انگار که بعد از سال ها هم و دیدیم بغلم کرد و گفت سلام مژیییییییییی چه طولی عقشم😍😂( برخلاف ظاهرش به شدت گوگولیه و قلب فوق العاده مهربونی داره😍 :) و از اونجا ما با هم صمیمی شدیم
اون روز تا ساعت چهار بعد از ظهر کلاس داشتیم همه به شدت خسته بودن و تو اتوبوس خوابیده بودن ولی محدثه حققققققق نداشت بخوابه😤 :/ شب قبل از ساعت شیش تا ساعت ده یازده روز بعد خوابیده بود و من سوگند خورده بودم نزارم دیگه بخوابه اگه می خوابید معلوم نبود باز کی از خواب بیدار می شد 😤😂
_ببین مژده نیستم بزارم بخوابی شب میای بریم خرید تامام 😠(ایزی ایزی تامام تامام :)) و سکوتی که در اتوبوس برقرار شد :)
شب شد
فاطمه اومد در اتاقمون آماده شده بود و من و محدثه هنوز داشتیم آرایش می کردیم به صورت معجزه آسایی محدثه اون روز عصر نخوابیده بود و لازم نبود به زور متوسل بشم تا ببرمش بیرون
سمانه_ ببینم شما دوتا دارین میرین سر قرار؟ 🧐😂
سمانه از هم اتاقیامونه
_آره دارم با عمم می رم سر قرار میای ؟ 😂
سمانه _ اگه پسر عمتم هست میام😂
_هست ولی عمرا اگه دلت بخواد ببینینش 😂
خنده ی سمانه همانا و باز شدن در همانا
فاطمه _ زود باشین دیگه ...کی شما رو نگاه می کنه دو تا اوسکول ، گم شین تن لشتونو جمع کنین دیر شد ساعت هشت و نیم بشه سُلی گیر می ده باز ُ
خانم سلیمانی سرپرست محترم خوابگاه هستن که اینجانب به همراه اکیپمون به شدت واهمه داریم ازشون😰😨😂
حالا خودشون که بیرون می رن یه جوری ماست مالی می کنن که باید سه لایه گود برداری کنی به قیافه ی اصلیشون برسی حالا به من گیر می دن 😂
_ یعنی یه کرم زدم که اونم سفیدکننده خالص نیست به کل خوابگاه جواب پس دادم هر کی رد شد یه چیزی گفت این نقض حقوق بشر است من به سازمان ملل متحد رجوع کی کنم🥺😩😂😂
فاطمه در حالی که خودش و لوس می کرد و بغلم می کرد
فاطمه _ نه عقشم من که چیزی نگفتم نالاحت نشو☺️🥰😍 :)))
_نالاحت شدم🥺 :((
فاطمه _ خب به دررررک جلو در منتظرم زود بیاین 😂🤣
این و گفت و هلم داد (یکم خود درگیری داره 😂)
محدثه هم یه گوشه برای خودش آهنگ گذاشته بود حال می کرد به حرفای ما کاری نداشت😂
_بچه ها این لاکه که برای صبا گرفتیم خیلی قشنگه دلم خواااااست :(( هههه این تله رو بگووو از این پشمالو نانازاست :((
محدثه با لحن خاصی که فقط مختص خودشه گفت
محدثه_دلت نخواااااد 😂
دقیقا همینجوری گفت😂😂
_هههههه بچه ها نون نگرفتیم چی کار کنیم حالا شب باید فتوسنتز کنیم😂 فردا هم دیر از کلاس میایم نونوایی بسته ست:/ محدثه ساعت چنده
محدثه_8.25
_بچه ها شما وسایل و ببرین بالا من میگ میگی میرم نون می گیرم میام
فاطمه _ بابا امشب نیمه شعبانه بیا بریم تو نمازخونه شام می دن جشنه نمیخواد نون بگیری فردا هم من می گیرم برات
_شام می دن ؟ من حوصله مراسم و ندارم :((( نمیشه برین برام بگیرین ؟
فاطمه _بیا بریم بابا گرمش می کنیم خودمون :)
راستش زیاد اهل شرکت تو اینجور مراسما نبودم کلا از شلوغی خوشم نمیاد ولی اون شب نون نداشتیم بفهمینننننن😂😂😞
8.30
_اوه مای پشم حاجی نمازخونه چه شلوغه چه خبره مگه 😂😱
فاطمه_ بچه ها لباساتون و عوض کردین می بینمتون تو نمازخونه فعلا
فاطمه رفت اتاق خودشون و من و محدثه هم رفتیم اتاق خودمون تا لباسامونو عوض کنیم در و باز کردیم سوز سرما زد تو صورتمون تختامون قندیل بسته بودن روغن مایع کنار یخچال دیگه مایع نبود :// یخ زده بود 🥶:(( متاسفانه دمای هوا منفی 10 درجه بود و شوفاژ ها طبق معمول خراب بودن 😤. زهرا هم اتاقی دیگمون با چهارتا لباس دوتا پتو به خودش پیچونده بود و داشت تو تلگرام می گشت تا ببینه بالاخره نشئگی از سر استاندار افتاده که فردا رو تعطیل کنه یا نه 😂که متاسفانه طی اخبار ناخوشایندی که توسط سایت های خبری ناسا فارسی /خانومی /بی بی سی فارسی و ... سایر سایت های خبری غیر مجاز و زیر زمینی به دستمون رسید استاندار اواخر از زیر پل جنس می گرفتن و تاکنون هیچ ساقی ای مسئولیت این نشئگی بی موقع و به عهده نگرفته به همین دلیل فردا دانشگاه و ادارات دایر بودن و ما باید با پتو می رفتیم سر کلاس :/😩
لباسامون و که عوض کردیم هجوم بردیم سمت نمازخونه ( سه تفنگدار وارد می شوند :)) 😎
بچه ها دور تا دور نمازخونه نشسته بودن و پچ پچ می کردن
یه خانمه اومده بود که مولودی بخونه اینجا بود که اکیپ ما وارد ماجرا شد ( چهره ی شیطانی همراه با لبخند ژکوند آمیخته به خباثت ذاتی خودم 😂 :) به دلیل کمبود استیکر به یاری سبزتان نیازمندیم خودتون حالتای چهرم و تصور کنین :))
جوری مجلس و گرم کردیم که خانمه گفت هفته بعد فلان جا مجلس داریم مجلس گرم کن نداریم خوشحال میشیم در خدمتتون باشیم شیرینیتون هم محفوظه 😂
(کار گیر آوردیم سور و سات به پا کنین که مجلس داریم 😂)
کل کشمون محدثه بود لعنتی یه جوری کل می کشید که خود خانمه پشماش ریخته بود 😂
فاطمه هم که همش سوت می زد می گفت آااااا شله شله شله و ما هم در پس زمینه حرکات موزون می رفتیم 😂
آخرشم دیدیم نه اینجوری با این مولودی خوندنا و اینا حق مطلب ادا نمیشه فاطمه رفت میکروفون و از خانمه گرفت و خودش خوند
تریاک فروش صدام کرد یواشکی نگام کرد .....
برو آهنگ بعدی _ رو به قبله م و روی پله م و ....
نه نشد حاجی شادش کن _ نرو مریم می دونی عاشق چشماتمممم
حاجی با این که باید عر بزنیم ناسلامتی جشنه _ جونی جونم بیا دردت به جونم شب مهتاب سی تو آواز می خونم ...
آااااا حالا شد بیا وسط
بین چشم غره های خانم سلیمانی و خنده های خانمه گیر کرده بودیم ما آهنگ درخواستی می دادیم فاطمه لطف می کرد به بدترین شکل ممکن و با بدترین صدای ممکن می خوند و وقتی هم که خانمه رفت اون قدر در عالم مستی غرق بودیم که من رفتم اسپیکر آوردم گذاشتم حالا دیگه مجلس دست خودمون بود 😈😎👽:)).....
پ.ن 1 : مجلس گرم کن خواستین در خدمتیم همه جوره ساپورت می کنیم مجلستونو😂😂 :)) ( دارارارارام 😎🤞✌️) وی در حال شمردن تعداد صحیح( را )در واژه ی پر معنا و ژرف دارارارام