Karma
Karma
خواندن ۱ دقیقه·۴ ساعت پیش

Error....he's not a human


روی صورتش حفره ای بزرگ به چشم میخورد

خود را از همه پنهان می کرد

لبخند ها پیام اور معانی دیگری بودند

مادرش ماسکی برایش خریده بود

هر روز به بهانه ی بیماری نداشته اش با ماسکی به بزرگی چهره اش بیرون می رفت

با آن ماسک دگر بچه ها خیره نگاهش نمی کردند

دگر چشم ها صورتش را نمی پاییدند

از کودکی حفره ای سیاه روی صورش روییده بود

ابتدا کوچک و با افزایش سنش عمیق تر شده بود

ماسک روی صورتش بزرگترین حفره ی زندگی اش را پوشانده بود اما

چشمانش حاکی از داستانی تاریک بود

مقابل آیینه ایستاد

ماسکش را درون سطل زباله پرتاب کرد

با خشم به ایینه نگریست

پسر درون آیینه نگاهش کرد

دستش را سمتش دراز کرد

حفره ی روی صورت دو پسر یکدیگر را جذب کردند

دروازه ای ساختند میان دو جهان درون آیینه و جهان بیرون

پسرک دست همتای آیینه ای خویش را در دست فشرد و آیینه شکست

از طبقه ی بالا صدای شکستن آمد

مادر با عجله خود را به طبقه ی بالا رساند

تنها چیزی که دید ماسک درون سطل آشغال

و تکه های شکسته ی آیینه بودند .....

~•°stargirl°•~


جهانآشغال تکه‌هایآیینه ایستادآیینه شکستآیینه نگاهش
Born of darkness, condemned to silence ✨🌙[{~•°stargirl°•~}]
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید