Karma
خواندن ۱ دقیقه·۶ روز پیش

fuck it....

به بیرون شیشه ماشین زل زدم

یه نفر دم در آرایشگاه رو به رو وایستاده بود

یک شماره ی ناشناس بهم زنگ زده بود و قلبم تند تند شروع به تپیدن کرده بود که نکنه همونی باشه که فکرش و می کردم

ولی نبود

شاید اگه بود خوشحال تر می شدم

شاید اگه می دونستم واقعا به فکرم افتاده خوشحال تر می شدم

اما اون نبود

صدای مادرم که رو صندلی عقب با خالم حرف میزد تو گوشم میپیچید

تلفن و قطع کرد و به دستم داد

-مامان دوست ندارم برگردم بجنورد

مامانم با لحن دلسوزانه و مادرانه همیشگیش بهم گفت

+چرا دخترم چیزی شده ؟

ـنه فقط ....دیگه ظرفیت تحمل این حجم از خاطرات بدی که از اون شهر دارم و ندارم ،انگار درو دیوارش نحسه

موقع ادای کلمات بغضم ترکید

اشکم ریخت

مثل همیشه

بغض لعنتی

تلاش نکردم پنهانش کنم

دیگه پنهان کردنش کافی بود

-حتی خاطرات خوبم هم برام تلخ شدن وقتی به این فکر میکنم که دیگه هیچکدوم از اون بچه ها نیستن و نمیتونم ببینمشون ،وقتی شبا تنهایی تو شهر پرسه میزنم و یادم میاد همه ی اون راه ها رو یه روزی با دوستایی رفتم که الان دیگه کنارم نیستن ،نمیتونم فراموش کنم

+دخترم خاطرات و فراموش کن باید به فکر آینده باشی گذشته رو رها کن

کاش می شد

خواهرم از مغازه بیرون اومد و سوار ماشین شد

و گفت و گویی که ناتموم موند

اما تو ذهن من آدما رو سیکل تکرار بودن .....

~•°stargirl°•~


INTJ ~•°stargirl°•~
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید