Karma
Karma
خواندن ۳ دقیقه·۵ روز پیش

تجربیات یک موجود متافیزیکی از دنیایی فیزیکی



می خواهم از داستان درام این روز هایم بگویم

می دانید !!! دنیا به شکل عجیبی در حال امتحان کردن من است

با اشتباهات تکراری با تکرار اشتباهات و نتایج تکراری

این روز ها رنگ و بوی گذشته را دارد گاهی حتی به راستی بوی عطرش نیز به مشامم می رسد

همان روزی که در کافه نشسته بودیم و من در فکر این بودم که گل های روی میز چه ترکیب رنگ زیبایی دارند و اما تنها خدا می داند چه در ذهن او می گذشت که اکنون وجود محوش در خاطراتم تبدیل به نقطه ای سیاه شده است

من ابایی ندارم از اینکه دیگران متوجه اشتباهاتم شوند

تنها قضاوت های عده ای برایم اهمیت داشت که اکنون حتی خود آن ها هم اهمیتی ندارند

بی قید و بند زیستن چه حس آزادی ای به روح و جانم تزریق می کند

شاد و سرمستانه در خیابان آواز خواندن من را به یاد دوران کوکی ام می اندازد

آن زمان خانمی بیش نبودم

با وقار و محجوب

هرچه بودم را دوست می دارم

هرچه هستم را دوست می دارم

و نمیدانم به چه چیزی تبدیل خواهم شد

برگ های پاییزی

آن هوای سردی که بی قید و شرط نوازشم می کند

اشک شوری که سرمای هوا منجمدش می کند

آن باد پاییزی محکم که خود را به سد چشم هایم می کوبد و دروازه باز می شود

اشک ها سرازیر می شوند

آدم ها از کنارم می گذرند

نگاهم می کنند و من سرمستانه آواز میخوانم

گریه می کنم و صدای گریستنم در میان خنده های بی ریای کودکی غرق می شود

تو بسیییااااررررر حساسی

این تنها جمله ای بود که همیشه از دیگران شنیده ام

هر بار که این جمله را شنیدم حساسیتم را بر روی آدم ها کمتر کردم

اجازه دادم من را به تمسخر بگیرند

اجازه دادم روح و روانم را مضحکه خویش قرار دهند

به آن ها اجازه دادم از خیلی از حد و مرز ها عبور کنند

و به خیال خود از حساسیتم کاستم

به خود که آمدم آن ها دیوار ها را شکسته بودند و من در حال دویدن جان و تنم را وداع می گفتم


به خودم که آمدم کتابی در دست دیدم

از همه فاصله گرفته بودم و کنج دنجی برای خود یافته بودم

موسیقی ای نواخته بودم و در میان واژه های کتابی بس قطور خود را پنهان کرده بودم

من درون ذهنم در کافه ای رنگی

کنجی دنج اجاره کرده بودم

و برای خود دنیایی می ساختم

دنیایی که در آن انسان ها گلدان های خانه ام را به بهانه ی حساسیت نشکنند

آخر آن گلبرگ های نحیف چه بدی ای در حقتان کرده بودند

آن عطر خوش گل ها چه هیزم تری بهتان فروخته بودند


آری من حساسم

من به تمام بی توجهی ها و ناملایمات حساسم

به تمام آن نگاه های نفرت انگیز حساسم

من روی گل های درون باغچه دانشگاه که در پاییز خشک می شوند حساسم

من روی آن کبوتری که قرار بود تشریح شود اما بی بال و پر در آسمان رها شد و سقوط کرد حساسم

آن روز برایش گریستم

و آرزوی مرگی شجاعانه کردم .....

~•°stargirl°•~

خاطرات یک احمقشاید احساسیشایدم بی احساسهرچی شما بگینبی قید
Born of darkness, condemned to silence ✨🌙[{~•°stargirl°•~}]
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید