تا قبل از قرن 19 حیوانات اغلب به عنوان شیء محسوب میشدند. نحوه استفاده و شیوهی نگهداری از آنها به هیچوجه از نظر اخلاق و قانون یک مسئله به حساب نمیآمد. اینکه میگوییم ما حیوانات را همانند اشیاء در نظر میگرفتیم به این معنی نیست که معتقد بودیم آنها نسبت به محرکات خارجی هیچ نوع احساسی ندارند یا به لحاظ ذهنی دارای هیچ نوع آگاهی نبودند و دچار درد و رنج و اضطراب نمیشدند. اما با این همه، معتقد بودیم که میتوان این واقعیتها را نادیده گرفت؛ زیرا حیوانات در درجهای پایینتر از ما انسانها هستند.
در قرن 19 نظریه دفاع از حقوق حیوانات بهوجود آمد. در یک بازه زمانی نسبتاً کوتاه به موازات تغییرات بزرگ در نحوه تفکر، نگاه به حیوانات به مثابه یک شیء کنار گذاشته شد و این ایده که حیوانات دارای ارزش اخلاقی هستند، جای آن را گرفت. حقوقدان و فیلسوف برجسته موثر در این تغییر تفکر جرمی بنتام بود.
جرمی بنتام میگوید: «وقتی میخواهیم تصمیم بگیریم آیا موجودی حق و حقوقی دارد یا نه، سوال این نیست که آیا او میتواند صحبت کند یا خیر؟ آیا او میتواند استدلال بیاورد یا خیر؟ بلکه سوال این است که، آیا درد میکِشد یا خیر؟ »
در حال حاضر، تفکر اخلاقی ما دچار نوعی استاندارد دوگانهست؛ که باعث میشود بین گونهی خودمان (هموساپینس) و دیگر حیوانات مرز بکشیم و خود را از آنان جدا بدانیم. این نگاه چندان با فرگشت همخوانی ندارد. باید بدانیم که ما گیاه نیستیم، قارچ نیستیم، باکتری نیستیم، ما نیز حیوان هستیم.
فرگشت ثابت میکند «شامپانزهها پسرعموی ما هستند» و ما با آنها جدی مشترک داریم، که حدوداً شش یا هفت میلیون سال پیش زندگی میکرد. اگر بخواهیم دیواری اخلاقی دور گونهی خودمان بکشیم و به عنوان مثال بگوییم که جنین انسان حتی جنین اولیه انسان(مدتها قبل از تشکیل سیستم عصبی ) به نحوی مستحق توجه اخلاقی بیشتری نسبت به یک شامپانزه بالغ است، این دیدگاه نیز نسبتاً غیرفرگشتی است. اگر به اجدادمان نگاه کنیم در کدام نقطه میتوانیم دیوار بکشیم؟
تقریباً مطمئن هستیم که در سه میلیون سال پیش استرالوپیتکوس(انسانریختِ جنوبی ) جد ما بوده است. اگر میدیدیم که یکی از آنها از دل جنگلهای آفریقا نجات پیدا کرده است؛ آیا برای او به اندازه خودمان ارزش اخلاقی قائل میشدیم یا در عوض میگفتیم: «نه! ارزش اخلاقی او هماندازه یک شامپانزه است. »
اگر از نظر زیستشناختی به کارکرد درد نگاه کنیم، میبینیم که درد برای حیوانات یک هشدار است با این پیامها: «دیگه این کار رو نکن! » «اگه دوباره این کار رو بکنی ممکنه بمیری و نتونی تولید مثل کنی. » «از چیزهایی که تیز هستند فاصله بگیر چون درد آوره؛ دیگه تکرارش نکن. » «به ذغالی که داره میسوزه دست نزن چون دردآوره؛ دیگه تکرارش نکن. »
به همین دلیل است که انتخاب طبیعی درد را در سیستم عصبی ما کار گذاشته است. وقتی به عملکرد اصلی درد نگاه میکنیم، هیچ دلیلی وجود ندارد که یک حیوانِ غیرانسان مانند سگ، شامپانزه یا گاو کمتر از ما درد بکشد. برای حس کردن درد نیازی به تعقل نیست. با توجه به اینکه هدف از درد، هشدار دادن به حیوان است تا کاری را تکرار نکند میتوان گفت حیواناتی که سرعت یادگیری پایینتری دارند به تجربهی درد شدیدتری نیاز دارند تا از تکرار عملی خودداری کنند، برعکسِ انسان که هوشمندی کافی را دارد تا زود یاد بگیرد که چه کاری را نباید تکرار کند.
پس حیواناتِ غیرانسان در مقایسه با ما، حتی ممکن است احساس درد شدیدتری نیز داشته باشند.
اگر به چند قرن پیش نگاه کنیم، اکثر مردم بردهداری را قبول داشتند؛ البته که امروزه این فکر وحشتناک است و هیچ انسان متمدنی بردهداری را تایید نخواهد کرد. اگر باز هم به عقب برگردیم میرسیم به مسابقات وحشتناکی که رومیها در کلوزئوم برای تماشاچیها برگزار میکردند: تماشای کشتار انسانها به دست هم، کشتار انسانها توسط شیرها. این مسابقات برای مردم چنان جذاب بود که کودکان خود را نیز برای تماشا میبردند.
همانطور که استیون پینکر در کتاب (فرشتگان بهترِ ذاتِ ما) یا مارکر شرمر در کتاب (کمان اخلاقی) میگویند: «ما مدام در حال تغییریم و از نظر اخلاقی پیشرفت میکنیم.» اصلا عجیب نیست به آینده نگاه کنیم و بپرسیم: «نوادگان ما در آینده چه فکری دربارهی ما میکنند؟ آیا همانطور که ما به اجداد بردهدارمان با ترس و وحشت نگاه میکنیم ما رو میبینند؟ چه چیز مشابهی در زمانهی ما برای نوادگانمان وحشتناک است؟»
قطعا رفتارمان با حیواناتِ غیرانسان میتواند جواب این پرسش باشد. پس بهتر است هر چه زودتر تغییری بزرگ در رفتارمان با حیواناتِ غیرانسان ایجاد کنیم.
منبع: مصاحبه ریچارد داوکینز با برنامه Big Think که میتونید از اینجا مشاهده کنید.
با تشکر از پیج iran.evolution