حکایت این یادداشت، حکایت بچه مزلف هایی است که چهار صباح در قم یکی در میان سر کلاس شرح امثله و صرف میر نشستهاند. به دست آیت الله های شیک پوش معمم شده و فلنگشان را از قم بستهاند و در تهران و شیراز و اصفهان کف سالن های تئاتر و کمپین آشغال مرغ دادن به سگ ها ولو شده اند. با پسر این مداح و آن خرده مختلس چای سیگار می کنند و اگر پا بدهد با زن ها دست میدهند. لباده میپوشند و با لبخند ژکوند هنگام عکس گرفتن با زن های بزک کردهی هنرپیشه به عالمیان نشان میدهند که من مثل این آخوند ها نیستم. اسلام از نظر من خوشگل و ناناز است. برعکس بقیه که اسلامشان خاک بر سر است.
عکس طالقانی با سیگار و عکس امام موسی صدر با زن های سر لخت را به دیوار اتاق هایشان چسبانده اند و ناخودآگاه شاید هم خودآگاه از ژست آنها تقلید میکنند.
اگر این ننر های خنُک روشنفکر هستند، امام موسی صدر نبود.
اتفاقا برعکس اینها، امام موسی صدر با زن ها دست نمیداد:
به جای عکس یادگاری انداختن، برای زن ها کار آفرینی می کرد. به آنها قالیبافی و پرستاری یاد میداد:
علیه متجاوزین داخلی و خارجی (اسرائیل) از پستوی خانهاش زیر لاحاف هالاپ و تولوپ نمیکرد:
سرباز جنگ های نا منظم تربیت میکرد:
آن عکسی هم که شما فکر میکنید در کافه دارد با یک دختر فرانسوی لاس میزند و سیگار میکشد، قضیه اش 180 درجه متفاوت است. آن زن دوست دخترش نیست و یکی از مبارزان فرانسوی است که مدتی بعد در راه مبارزه کشته میشود. آنجا هم کافه نیست و خانهی آن زن است.
امام موسی صدر مثل شما آخوند های نانازی که برای دلبری از قشر فرهیخته تئاتر می روید و کنسرت شرکت میکنید و زلف هایتان را از عمامه بیرون میگذارید فرق داشت.
یا مجتهد بود و یا قریب به اجتهاد. همبحث آیت الله العظمی شبیری زنجانی بود. شاگرد خاص مرحوم آیت الله خویی و مرحوم سلطانی طباطبایی، شاگرد مرحوم آقای داماد و همبحث مرحوم شهید صدر بود.
درس خوانده بود، زحمت کشیده بود و به جای این سانتی مانتال بازی ها کار میکرد.
یکی نیست به این بچه مزلف ها بگوید دوست عزیز! امام موسی صدر با آدم بی مصرفی مثل تو کیلومتر ها فاصله دارد.
فکر میکنم تا الان فهمیده باشی که چرا او را برداشتند و بردند ولی تو راست راست داری برای خودت میچرخی.