سلام
به صورت دقیق اگه بخوام بگم، دقیقا سی مهرماه98 بود که آخرین امضاهای برگه تسویم رو از پادگان 02 شهید انشایی نیروی زمینی ارتش جمع کردم، با بچههای دژبانی خداحافظی(همراه با ماچ و بغل) کردم، چنتا عکس یادگاری با بچهها گرفتم، بهترین الهی به امید تو زندگیم رو گفتم، از در پادگان زدم بیرون و دیگه هیچ وقت هم برنگشتم اونجا.
حالا چند روز دیگه سالگرد اتمام خدمتمه و من بعد از مدتها بالاخره تصمیم گرفتم فعالیتم را در سایت ویرگول شروع کنم. برای شروع و اولین متن میخوام بهصورت کامل در مورد شروع کارم و نحوه ورودم به حوزه دیجیتال مارکتینگ صحبت کنم.

چند روزی از پایان خدمتم میگذشت که کمکم سرخوشی و شادی پایان خدمتم تموم شد و من وارد جدیترین مرحله زندگیم شدم. تا بوده همین بوده، از یه مرحله که خلاص میشی وارد مرحلهی جدیتر و سخت تر میشی.
کنکور که تمام شد فکر میکردم دیگه سختیه زندگی تمام شده و الان درهای خوشبختی به روم باز شده، رفتم دانشگاه سمنان دیدم از این خبرها نیست که! خوشی کجا بود؟ ماست چی؟ دوغ چی؟
چهارسال دانشگاه درس خوندم به این امید که بعد درس وارد بازار کار بشم، تحولات بنیادین در اقتصاد مملکت ایجاد کنم و اسم خودم را به عنوان یکی از 10 ثروتمند معروف ایران سر زبانها بندازم. بعد گرفتن مدرک دیدم ایبابا! بازم از این خبرها نیست که. هرجا میرم برای استخدام با این سیکل کاری مواجه میشم:
مسئول استخدام: سابقه کاری داری؟
من: تازه درسم تموم شده.
مسئول استخدام: چه مهارتی داری؟
من: تازه درسم تموم شده.
مسئول استخدام: جناب بخشی خوشحال شدم از زیارتتون. آینده ایران را شما جوانها میسازید. حتما باهاتون تماس میگیریم.
من: مرسی از لطفتون
و مابقی مراحل زندگی نیز به همین شکل.
به قول حضرت حق: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کبَدٍ ( همانا انسان را در سختی ها آفریدیم. )
اما این دفعه دیگه شرایط فرق میکرد. بدونشک من این دفعه از ترسناکترین مرحله زندگی یک پسر جوان ایرانی( به استثنای آقازادهها) عبور کرده بودم. آماده بودم تا واقعا این دفعه یه کار رو به صورت جدی شروع کنم.

5آبانماه98 یکی از صمیمیترین دوستام (جناب آقای سید محمد ساجد یا همون سید خودمون) باهام تماس گرفت و ازم خواست تو کار جدیدی که شروع کرده بهش کمک کنم. بعد از اینکه از دانشگاه فارغالتحصیل شدیم، من رفتم خدمت و سید هم تو کنکورارشد شرکت کرد. رشته مدیریت بازرگانی، گرایش تجارت الکترونیک دانشگاه علامه قبول شد و شروع به تحصیل کرد. با دوره سئو سید امین هاشمی شروع کرده بود، کلاسهای دیجیتال مارکتینگ استاد عادل طالبی را گذرونده بود، بعد از دوره هم چندماهی کارآموزی رفتهبود و بعدش هم که کار به صورت فریلنس استارت زدهبود و موفق شده بود که سهتا پروژه سئو و دیجیتال مارکتینگ هم بگیره و برای انجام پروژهها نیاز به کمک داشت.
از آنجایی که شخصیت سید بهصورتیه که تمایل داره کارها را به صورت گروهی انجام بده، به من پیشنهاد داد تا قسمتی از کار پروژهها رو من انجام بدم و سیدم بتونه پروژههای بیشتری بگیره. اگرچه از قدیم خیلی شنیده بودم که کار رفاقت را از بین میبره و اصلا دوست نداشتم خدشهای به رفاقتمون وارد بشه، اما با چند نفر مشورت کردم و کار دیجیتال مارکتینگ را استارت زدم.

اولین قدم بعد از شروع همکاری انتخاب یک اسم برای تیم دونفرمون بود. سید پیشنهاد اسم حامین را داد و نهم آبان اولین روز کاری تیم حامین شد.
منم که با این حوزه کاملا بیگانه بودم، شروع کردم به آموزش دیدن. از بارگذاری مقاله در سایت کار من شروع شد و کمکم با جنبههای مختلف این حوزه آشنا شدم. سئو داخلی، سئو خارجی، بازاریابی محتوا، ادورز، تبلیغات کلیکی، بنری، ایمیل مارکتینگ، سوشال مدیا و ... .
خوشبختانه بعد از چند ماه یکی دیگر از دوستانمون هم به جمعمون اضافه شد و با اضافه شدن مهدی خوش سیمای عزیز تیم حامین با قدرت و انگیزه بیشتری کارش را ادامه داد، تا همین الان که من شدم مدیر داخلی تیم و تعداد اعضای تیممون شده 7 نفر و نیم.( این نیم طراحمونه که به صورت پاره وقت میاد پیشمون)
پ.ن 1: شاید ما آدمها با توجه به شرایط موجود خیلی چیزارو فراموش کنیم، اما کمتر پیش میاد که نقطه آغاز تصمیم های بزرگ را فراموش کنیم. من سعی کردم به صورت مختصر در مورد نحوه ورودم به حوزه دیجیتال مارکتینگ، صحبت کنم. خوشحال میشم اگر شما هم تجربه مشابه دارید، با من به اشتراک بگذارید.
پ.ن 2: با توجه به شرایط فعلی کشور این چند وقته زیاد پیش میاد که حال دلم خوب نباشه. هرموقع این اتفاق برام میفته یاد روزهای خدمت میفتم و به خودم میگم: پسر تو روزهای سختتر از اینم گذروندی، فکرش را بکن ممکن بود الان تازه بخوای بری خدمت و باید 24 ماه عمرت رو تلف میکردی. خدا را هزار مرتبه شکر که خدمت اجباری تموم شد و الان میتونم برای ادامه زندگیم برنامهریزی کنم. (البته اگر جناب روحانی و رفقای گرامشون اجازه بدن.)