ویرگول
ورودثبت نام
لیلی صالحی
لیلی صالحی
لیلی صالحی
لیلی صالحی
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

روز پنجم

آینده‌ای مبهم که حالا مبهم‌تر از همیشه شده...

امروز، 28 خرداد ۱۴۰۴، پنجمین روزی‌ست که طعم تلخ جنگ را می‌چشیم. ما مانده‌ایم با ترس از آوارگی، جهانی نامهربان پیش روی‌مان و آرزوهایی جامانده پشت سرمان. آرزوهایی که حتی جرات یادآوری‌شان را نداریم.

می‌ترسم دفتر روزانه‌نویسی‌ام را ورق بزنم و جرات نمی‌کنم به سراغ دفتر آرزوهایم بروم. یادداشت‌های روزهای قبل، پر است از امید، تردید و ابهام ... حالا امید رفته و دنیایم پرشده از تردید و ابهام.

اما من هستم...

من مانده‌ام و خاطره کابوس‌های سال‌های دور؛ تانکی که از کوچه می‌گذشت و سربازانی که از دیوار خانه‌مان بالا می‌آمدند؛ خانه‌ای که نماد آرامش بود و صلح. سربازها دیوارهای صلح را می‌شکافتند، بالا می‌آمدند و من، کودک وحشت‌زده، در انتظار دستانی گرم و آغوشی امن، بعد از بیداری از کابوس.

این روزها نه دستان پدر هست، نه آغوش مادر... فقط منم و دنیایی از واژه‌ها که از شدت اندوه، توان کنار هم نشستن ندارند. چشمانی خیره به صفحه گوشی، که دیگر حتی امیدی به دیدن خبری خوش ندارند.

امروز پنجمین روزی‌ست که دارم این دنیای تازه را زندگی می‌کنم... دنیایی که نه انتخابش کرده‌ام، نه فهمیدم کی آغاز شد.

۵
۰
لیلی صالحی
لیلی صالحی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید