
فیلم پیر پسر در یک جمله، اثری است که آنقدر تماشاگر را درگیر بازیها میکند که زمان، روایت و حتی متن را از یاد میبرید.
در آغاز فیلم با فضایی سنگین، شلوغ و آشفته روبهرو میشوید؛ صحنههایی کثیف و پرهرجومرج که ذهن بیننده را آزار میدهد؛ اما بهتدریج آنقدر در دل ماجرا غرق میشوید، که زشتیها رنگ میبازند. همراه علی (با بازی حامد بهداد) رنج تحقیر را تحمل میکنید، با رضا (محمد ولیزادگان) رویای زندگی بهتر را میسازید حتی به قیمت آرزوی مرگ پدر، با رعنا (لیلا حاتمی) عقده حقارت و تجربه یک زندگی تلخ را لمس میکنید و در نهایت با غلام باستانی (با بازی فراموشنشدنی حسن پورشیرازی) به دنیای نشئگی و شرارت کشیده میشوید و سیاهی را با تمام وجود احساس میکنید.
پیر پسر خیلی فراتر از جریان غالب سینمای امروز ماست؛ سینمایی که اغلب به آثار طنزی نزول پیدا کرده که بعد از تماشا، حتی نمیتوانید یک جمله جدی دربارهشان بگویید. این فیلم به ما یادآوری میکند که هنوز کارگردانهایی هستند که نگاه مخاطب را جدی میگیرند و به احترام او فیلم میسازند.
با همه تلخیها و زشتیهایش، پیر پسر من را بیش از سه ساعت از جهان واقعی جدا کرد؛ آنقدر که دلم میخواست بعد از پایان فیلم همچنان روی صندلی بمانم، به احترام کارگردان و بازیگرها، واژهبهواژه تیتراژ را بخوانم و با خود فکر کنم: چگونه میشود در دل این همه تاریکی، چنین احساسی خلق کرد؟