زهرا توسلی
زهرا توسلی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

در باب مفهوم عشق

شاید یکی از مظلومترین واژه ها که در این روزگار در حق آن خیلی اجحاف شده، عشق است. از یکسو در ادبیات، عرفان و اساطیر، عشق را یک مفهوم خیلی پاک و ماورائی تعریف میکنند، مفهومی که گاهی تمام علت و بهای هستی است، و هیچ مفهومی بپای آن نمی‌رسد. از سوی دیگر هوسهای خیابانی را هم عشق می‌نامند! هر چه فکر می‌کنم معنی "عشق در یک نگاه" را نمی فهمم. آیا آنچه در یک نگاه ایجاد می‌شود، می‌تواند عشق باشد؟

از یکسو جذبه و جاذبه متعالی بین انسان و معبودش را عشق می‌نامند و از سوی دیگر هوس برخاسته از یک نیاز هورمونی را هم!

بنظر من وقت آنست که برای هر کدام از این مفاهیم تعبیر جداگانه ای بکار رود . ما وقتی برای عشق آن معانی بلند را تصویر می‌کنیم، تصوری آنچنانی از معشوق در ذهن خود می‌سازیم. بتی که دیگر هیچ عیب و ایرادی در آن نمی بینیم. بعد در موقع ازدواج، آن مفهوم والا را در یک موجود پر از عیب و ایراد- مثل خودمان- مصداق می‌دهیم! خب معلوم است پس از مدتی سرخورده می‌شویم. بیهوده نیست که در اینجا گاهی وصال، باعث مرگ عشق می‌شود و تعبیری که می‌گوید تنها کسانی تا ابد عاشق مانده اند که هیچگاه بهم نرسیده اند! اما در فرهنگ غربی بر عکس است. عشق اولاً از وصال شروع می‌شود، ثانیاً چون مثل ما آن مفاهیم بلند را با خود یدک نمی‌کشد در همان وصال جسمانی تعریف می‌شود. اگر هم به مشکل بر بخورد ، عرف و قانون براحتی اجازه ی تمام کردن رابطه را می‌دهد، بر عکس فرهنگ ما که وقتی هم که در مصداق شکست می‌خورد باین راحتی اجازه تمام کردن نمی‌‌دهد. لذا باید جهنم بی عشقی را تحمل کنی و نسبت بهر هرچه نام عشق دارد، بیزار و بی اعتماد!

بنظر من البته در میان عشقهای بین دو انسان، واقعی ترین عشق، عشق مادر بفرزند است. که مادر می‌گوید "من هستم چون تو بمن نیاز داری"، در حالیکه عشق هورمونی می‌گوید "تو باش چون من بتو نیاز دارم." و در واقع خودخواهی است نه دیگر خواهی.

اگر عشق میان زن و مرد بآن درجه برسد که هر کدام بگوید من هستم چون تو بمن نیاز داری، من هستم چون مشتاق تو ام نه محتاج تو. این می‌شود عشق واقعی و این اتفاق نمی افتد مگر بعد از شناخت. یعنی بعد از سالها زندگی، وقتی زن و مرد روح عریان یکدیگر را در ناملایمات زندگی آزموده اند و از روی شناخت، دریافته اند که آن دیگری واقعا لایق عاشق شدن هست، حالا عشق واقعی و پایدار بوجود می آید . مثل بعضی از زوجها در سالهای میانه ی زندگی. بنا بر این عشق اول ازدواج هرگز عشق نیست، نیاز است . البته بد نیست ، بعنوان نیروی محرکه خیلی هم خوبست و باید باشد، اما اگر کسی فکر کند این عامل، باید عامل پایداری و عمق عشق بشود ، اشتباه می‌کند. اگر هم کسی بخواهد مطالبه اش از ازدواج همین نقطه باشد هیچگاه به هدف پایدار نمی‌رسد. هیچ تعهدی نمی‌تواند داشته باشد. چون هر لحظه ممکن است این نیاز در جای دیگر بگونه ای دیگر برآورده شود!

در تعریف عشق آسمانی هم باید گفت عشق انسان بخدا باید از روی معرفت باشد، لذا هر اندازه انسان خدا را بهتر بشناسد بیشتر می‌فهمد که لایق عشق ورزیدن است . آنکه خدا را از روی احتیاج می پرستد یا به طمع بهشت و از ترس جهنم، ارزش ندارد. عاشق خدا می‌گوید من نیستم چون هر چه هست تویی. ترا عاشقم چون تو لایقی.

عشق زمینی، هر چه باین نوع عشق از روی معرفت، نزدیکتر بشود، پایدارتر، واقعیتر ، عمیقتر و ارزشمندتر می‌شود.

عشق بازی بیهوده ی میمونهای کور نیست.

عشق هوس خوکهای شهوتران نیست.

عشق ولع گرگهای حریص نیست.

عشق کاسه ی گدایی دریوزگان نیست.

و مهمترین نکته، اولین و اساسی ترین نشانه ی عشق، اخلاق است. جایی که اخلاق نیست، فاتحه عشق را بخوانید.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید