همیشه این سوال برایم بود که چرا بعضی اسمها برای بعضی اوقات خاص هستند چرا یک شب، لیله الرّغائب هست، یک شب شب قدر؟ چه فرقی با هم دارند؟ جایگاه انسان در هر کدام از اینها کجاست؟ و چه نقشی دارد؟
وقتی صحبت از آرزوها میشود گویی نقش انسان، نقش انفعالی هست. فقط درخواست است. نقش فعالی ندارد. اما وقتی صحبت از قدر هست، تقدیر است. کمیّت است. یعنی اندازه، انسان هم در آن نقش دارد. این انسان هست که با وسعت ظرف خود تعیین میکند چقدر گنجایش نزول آنچه از آسمان نازل میشود را دارد. حد اعلای آن در انسان کامل هست که تجلیگاه نزول روح و ملائکه هست و بعد در مراتب پایین، هر نفسی بنا به حد و اندازه و وسع خود پذیرا میشود. پس تویی که تعیین میکنی چه قدر؟ به میزانی که " سلام" در روحت باشد، سلامتی فطرت خود را حفظ کرده باشی، امن باشی، ایمن باشی، پذیرای " سلام هی حتی مطلع الفجر" میشوی. روح انسان تنها بعدی از وجود اوست که رنگ خدایی دارد. از جنس خداست( و نفخت فیه من روحی) هر چقدر این فطرت الهی را سالم نگه داشته باشی، ظرفیت دریافت "سلام" شب قدر را داری ( سلام هی حتی مطلع الفجر).
از آنسو درها گشوده است، و نزول انجام میشود. نیمه دیگر راه از اینسو هست که باید طی شود.
پس انسان در آن فاعلیت دارد. اما، تو در خواستن فاعلیت داری، در حد وسع خود. حالا نکته مهمتر اینست تو یک چیز را میخواهی، در واقع روح تو یک چیز را میخواهد. اما آیا فکر میکنی تنها راه رسیدن به آن چیز همان راهی هست که تو میگویی؟ یا نه، حاضری راهش را به خدا بسپاری و بگویی خدایا، من این را میخواهم، اما راهش را بلد نیستم، راضیم به آنچه تو برایم مقدر کنی. مثلاً من رشد میخواهم. راهش با تو. آنوقت به مقام رضا به قضای الهی رسیده ای. آنوقت میبینی چه بسا اتفاقاتی برایت میافتد که درست برخلاف آن چیزی هست که تو خیال میکرده ای. تو خیال میکردی رشد تو در فلان مقدار پول هست، در فلان موقعیت اجتماعی، فلان رابطه.... و تقدیر الهی دقیقاً همان را از تو میگیرد! همان را بتو نمیدهد، یعنی آنچه را که تو برای خود بت ساخته بودی، و خدا چون خود، بزرگترین بت شکن هست همان را از تو میگیرد. حالا آیا هنوز هم راضی به قضای الهی هستی؟ اگر راضی بودی، حالا راههای آسمان باز میشود و رشد تو از راهی سر میرسد که اصلاً فکرش را نمیکردی. اما، شرط آن رعایت ادب دعا کردن و ادب خواستن هست. راه پیش پای خدا نگذار، پیشنهاد نده، بگو من رشد میخواهم، من عافیت میخواهم، من ذریه پاک میخواهم، من میخواهم مفید باشم، عمرم به بطالت نگذرد. و از صمیم قلب بخواه. راهش را خودش بلد است. به او اطمینان داشته باش. شاید یک زمانی رشد تو، عافیت روح تو در بیماری جسمت باشد! گاهی خدا یک بیماری میفرستد، جسم ترا درگیر میکند، اما روح ترا شفا میدهد. یک وقت میبینی تا آخر عمر جسمت درگیر این بیماری هست، درمان نمیشود، اما شفا میگیری. شفای تو در این بیماری بوده است. شفای روح تو. که یک چیزهای عمیق تری را متوجه بشوی. بفهمی تو مالک هیچ چیزی در این دنیا نیستی، حتی مالک جسم خود! البته که این، باین معنا نیست که تو درمان درد جسم را نخواهی، چه بهتر که شفای جسم و جان، هر دو را بخواهی و بدست بیاوری، اما مهمتر از شفای جسم، شفای جان هست. اگر جسمت را باز یابی اما جانت را از دست بدهی، باخته ای! اگر بهای دستاوردهای بیرونی ات، نابودی درونت و جانت باشد، باخته ای! اگر پول و مقام و روابط عالی داشته باشی ولی در درون از ارزشها تهی باشی باخته ای. پس چه بهتر که دنبال بدست آوردن هر دو باشی.
گاهی خدا آدم را آنچنان تحت فشار قرار میدهد تا عصاره ای که از او بیرون میزند گنجی باشد و این کیمیاگری روح است. اگر در بین این زمین خوردنها عقده ای نشوی، در پوستین خلق نیفتی، به زمین و زمان فحش ندهی، از خدا طلبکار نشوی، از آنطرف هم، زهدفروشی هم نکنی، اداهای ریاکارانه در نیاوری و البته، خالص بشوی، راههای ناشناخته از آسمان بر تو باز میشود.
چه بسیار کسانی که زخمهای عمیقی داشته اند که روزگاری فکر میکرده اند دنیایشان به آخر رسیده، ولی بعد از چند سال، همان زخم را بزرگترین نعمت خدا در زندگیشان دانسته اند، که سکوی پرتابشان شده. کسیکه زخم خورده، اما در دل زخم، جانش را سالم نگه داشته این به گنج دست مییابد.
پس در دعا کردن آداب دعا کردن را رعایت کن، در درماندگی آداب درماندگی را. وقتی هم که درمان شدی، باز آداب را رعایت کن. یوسف(ع) وقتی به چاه افتاد، ادب داشت. دعا کرد و از خدا نجات خواست. وقتی زلیخا از او درخواست نامشروع داشت، ادب داشت، گفت این خواسته تو ظلم است. وقتی هم که عزیز مصر شد و قدرت یافت، باز ادب داشت، برادرانش را توبیخ نکرد. حتی تکریم کرد. ادب گشایش، هم اینست که درماندگان را دریابی، فخر فروشی نکنی.
خب، همین الان شب قدر زندگیت را دریاب، شب قدر شبی است که قدر خود را دریابی، جایگاه واقعی خودت را پیدا کنی، از این جایگاهی که جای تو نیست، خود را بالا بکشی. در دل زخمهایت، ناشکری نکن. نعمتها را ببین و شکرگزار باش تا بیشترش کنند. این را هم بدان هر چه روح تو بزرگتر و وسیعتر بشود، عشق تو بزرگتر میشود، غم تو هم بزرگتر میشود. اما، وقتی غم بزرگ میدهند، اگر درست جواب دهی، پاداش آن هم بزرگ است. عاقبت این خاکستر نشینی، به قله رفتن است. خدا یوسف را به یعقوب میدهد، هر چه عشق یعقوب بزرگ بود، غم او هم بزرگ شد. یوسف به چاه رفت، به زندان رفت، عاقبت بر تخت شاهی نشست. ببین تو در کجای زندگیت حاضری کار یعقوب و یوسف بکنی؟ اگر طالب آن علوّ هستی، آیا طاقت این خاکستر نشینی را داری؟ اگر طاقت نداری، بیهوده طلب نکن که رسوا خواهی شد. زهد فروشی و ریا هم عاقبتش رسوایی است مثل آن زنانی که زهد فروشی کردند و با دیدن یوسف دست خود را بریدند.
چرا شب قدر در بین شبهای دیگر مخفی هست؟
شب نوزدهم، بیست و یکم، بیست و سوم، بیست و هفتم، یا حتی گفته اند شب نیمه شعبان، شاید یک وجهش این باشد که چون روحها با هم متفاوتند، مهم اینست که هر روحی در کدام شب به آن گستره وصل میشود. به آن نزول وصل میشود.