NaZaNiN
NaZaNiN
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

انتظار

《انتظار ، واژه ای نه رنگین و زیبا، بلکه سیاه و مبهم که از دل تاریکی ، سر به فلک کشیده است ؛چونان که آدم ها و آدم ها سخن گفتند از وصف این واژه ، کلمه ای که در اعماقش غم لانه کرده ، صدای سکوت شهر در چشمان انتظار نقش بسته است ؛ به طوری که هرگاه موجودی از این طبیعت در سیاه چال انتظار غرق شود ، تنها و تنها صدای سکوت میشنود ، صدای گریه های بی وقفهء منتظر در پستو دلش ، چونان که برق نگاهش از برای رسیدن یار خموش شده است ، گرد بادی که رها کردنش دشوار تر از دشوار است ، گردبادی که منتظر یک حرکت است تا در خودش آدمیزاد هایی را حبس کند که تنها گناهشان دل بستن به آنی بود که نبود ، نمی آید و نخواد آمد ؛ اما دل است ، صدایش کوتاه است اما تک تک خاطره های بودنش را به یاد دارد از برای همین دست کشیدن از انتظار ساده نیست ، رها شدن از گردباد انتظار دلی همچو سنگ میخواهد ، آن که از آمدن آنکه نمی آید دل کنده باشد .
از دور نه تنها هر چیز زیباست بلکه انتظار زیبا تر ، اما نزدیک که میشوی صدای غم از دور برای حبس تو در زندان انتظار دست و پنجه نرم میکند .
هر چه بیشتر در سیاه چال انتظار غرق شوی ، صدایت مبهم تر میشود از برای مردمان این شهر و دیار 》

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید