حمیده خشنود
حمیده خشنود
خواندن ۵ دقیقه·۹ ماه پیش

معرفی کتاب مغازه خودکشی


مغازه خودکشی
مغازه خودکشی



شعار مغازه خودکشی: «اگر در زندگی موفق نبودید، حداقل مرگ موفقی داشته باشید.»

مغازه خودکشی یک فانتزی سیاه تکان دهنده است که بعد از چاپ شدن در سال2007،توجه فراوانی برانگیخت.رمان عجیب ژان تولی ، هجوی است تمام عیار درباره ی مرگ و امید.رمان درباره ی یک دکان فروش ابزار و ادوات خودکشی است.همه جور خنزرپنزری در آن یافت می شود. از انواع سم تا طناب های دار ، از انواع سلاح های کمری مناسب برای انتحار تا ویروس های کشنده. یک فروشگاه منحصر به فرد در زمان و مکانی نامعلوم.رمان گره خورده است به نام برخی از مهم ترین چهره های ادبی و هنری که خود را کشته اند؛میشیما،مرلین مونرو، ونسان ونگوگ و...تقاضا بسیار زیاد است،تا اینکه روزی پسری وارد این مغازه می شود و با خودش تحولی به همراه می آورد.این روند پیش می رود تا سطرهای پایانی کتاب که ناگهان ضربه ای خردکننده به مخاطب وارد می شود، ضربه ای که غیر قابل پیش بینی است...

رمان مغازه ی خودکشی از درخشان ترین آثار فانتزی سیاه است که در دو دهه ی گذشته در جهان نوشته شده است. حضور متراکم مرگ،تلاش برای ساختن امید به زندگی، نبردی نمادین و مملو از شوخی های ظریف که در نهایت قرار است خواننده را میخکوب کند.


چندقسمت جذاب از متن کتاب:

  1. فکرش را بکنید.مرگ بارترین شهربازی دنیا می شه.توی پیاده روهاش سیب زمینی سرخ کرده با قارچ سمی می فروشیم.بوش اشک مشتری ها رو در می آره.
  2. میشیما گفت: ما همیشه با محصولات طبیعی و حیات وحش مشکل داشتیم.از قورباغه های طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه!می دونید چیه؟مشکل اینه که مردم به قدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اون ها می فروشیم،باز جذب شون میشن.عجیب این که این موجودات هم همون حس رو دارند و نیش شون نمی زنند.یه بار،یادت می آد لوکریس؟یه مشتری زن که از این عنکبوت های قاتل خریده بود ، بعد از مدتی به مغازه برگشت... .
  3. میشیما کارت پستال را در دست گرفت و به سمت زیرزمین رفت؛ آن جا یک کیسه ی سیمان منتظر بلوک شدن و غرق کردن و فروبردن آدم ها بود.
  4. آلن کشو صندوق را کشید و یک متر خیاطی بیرون آورد . نوک متر را روی چشم مشتری گذاشت و آن را تا دماغش پایین کشید. خیله خب هفت سانتی متر.چقدر باید باشه؟پنج سانتی متر؟خب ، بریم سراغ فضای بین چشات.بذار اندازه ش بگیرم.فاصله شون باید چه قدر باشه؟... .
  5. باورش نمی شد.مغازه ، همان مغازه ی قشنگی که متعلق به والدین و جد اندر جدش بود، همان که وقار یک مرده شور خانه را داشت،مغازه ی تمیز و مرتبش... ببین به چه روزی افتاده بود!

6. -سم های بویایی چی؟اون ها چه طورند؟

-ببینید،خیلی ساده؛ در بطری روباز می کنید و محتوای اون رو بو می کشید؛ می تونید زهر عنکبوت، نفس مرد حلق آویز شده، ابر زرد، زهرابه ی چشم بد،رایحه ی صحرا و از این جور چیزها باشه.

7. اه، آره.پری شنی. چرا قبلا به فکرم نرسیده بود؟ آخ چه قدرحواسم پرته.مادام، شما نمی دونید از بین سم های تماسی و بویایی و خوردنی کدوم را انتخاب کنید.این مخلوطی از اون سه تاست.ساخته شده از مهرگیاه، ژل مرگ بار و رایحه ی صحرا.لحظه ی آخر خودتون تصمیم می گیرید که لمسش کنید یا بخوریدش یا بوش کنید.نتیجه ی همه شون یکیه.

8.ونسان جلابه ای( لباس و راحتی که اصالتا متعلق به کشور مراکش است ولی در کشورهای عربی هم استفاده می شود.) باطرح بمب و دینامیت و جرقه های انفجار تن کرده بود.بیست سالش بود.دیوار های اتاقش هیچ تزیینی نداشت. روبه روی تختی بازنشسته و آرنج هایش را روی میز سنگین چسبیده به دیوار گذاشته بود و چسبی در دستانش می لرزید.فرزند ارشدخانواده تواچ ابروهای پرپشت و ریشی زبر و قرمز داشت.نفسش می لرزید و به زحمت بالا می آمد. نگاه همیشه کجش بازتابی از زجر درونی اش بود.از میگرن عذاب می کشید و بانداژ قسمت فوقانی سرش را متراکم کرده بود.لب پایینش به خاطر گازگرفتن، کبره بسته و پف کرده ؛ درحالی که لب بالایی نازک و سرخ و لطیف بود.روی میز روبه رویش ماکت عجیب و خوفناک یک ساختمان بود؛ درحالی که پشت سرش، از آن طرف دیوار، این صدا به گوش می رسید، دیم دارام دیرام رام.

9.آلن که بغل دست او نشسته بود ، تعجب کرد. ای وای مامان! الآن به مشتری گفتی به امید دیدار؟

آخه چیزی نخرید. بهش گفتم به امید دیدار چون باز هم باز می گرده .وقتی کسی می آد تو مغازه که فقط نگاه کنه، همیشه دیر یا زود بر می گرده تا چیزی بخره.بالاخره نوبت اون ها هم می رسه.اون هایی که به دار زدن خودشون تمایل دارند با روسری شروع می کنند.روز به روز هم محکم تر می بندنش. اون عده که چنگ می اندازند به حلق خودشون تا مهره و غضروف و تاندون و رگ و ماهیچه شون بیاد دست شون.اون هایی که این کار رو می کنند.اون ها بر می گردند.

10.چشمان پسر از انفجار خشم پدرش باریک شد.زبان میشیما درون دهانش مثل پره های پنکه می چرخید و موهای مجعد آلن را تکان می داد."دو هفته تعطیلی عید می فرستمت موناکو تا به عنوان کماندو پیش مرگ خودکشی آموزش ببینی."

مواردی که در این کتاب از دیدگاه من به آن اشاره شده است:

  1. عشق مقدس تر از هر چیزی است.
  2. دنیای مدرن با افسردگی همراه است.
  3. انسان به هر چیزی عادت می کند.
  4. امید تنها دارایی انسان ها است.
  5. خودکشی ،امری اجتماعی و به هیچ وجه شخصی نیست.
  6. هرکس در دنیاهدف و ماموریتی دارد.


درباره نویسنده:

ژان تولی نویسنده، طراح و کارگران فرانسوی، در 1953 در سن لو، یکی از شهرستان های کوچک مانش، به دنیا آمد.او این کتاب را که معروف ترین اثر اوست، در سال2007منتشر کرد که تاکنون به بیش از بیست زبان ترجمه شده است.

کتاب مغازه خودکشی:

نویسنده: ژان تولی

مترجم: احسان کرم ویسی

ناشر: نشر چشمه

چاپ: نود و دوم




مغازه خودکشیزندگی موفقسیب زمینیکتابژان تولی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید