من آن يخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعاي يک لب مستم که مستجاب نشد
من آن گلم که در آتش دميد و پرپر شد
به شکل اشک در آمد ولي گلاب نشد
نه گل که خوشه ي انگور گور خود شده اي
که روي شاخه دلش خون شد و شراب نشد
پيمبري که به شوق رسالتي ابدي
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد
نه من که بال هزاران چو من به خون غلتيد
ولي بناي قفس در جهان خراب نشد
هزار پرتو نور از هزار سو نيزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد
به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صداي هيچ خروسي حريف خواب نشد
شعر از غلامرضا طريقي