کمی از دلبر فاصله گرفت تا از حال آشفته او ویران نشود دلبرجان
دلبرکش به تعریف کردن موضوعی که در آن صبح برایش پیش امده بود سرگرم بود
دلش میگفت فاصله نیگر بگذار از حالت خبردار شود اما عقلش چیزدیگری بیان میکرد او خواستار فرار بود نه قرار
چه کاری از دستش برمی امد تنها کاری که از دستش بر می امد دعا برای ادامه داشتن سخن دلبر است چون اصلا توان سخن گفتن را نداشت کممانده بود از آب دریاچه میل کند هروقت این حال خراب به سراغش می آید ۵ دقیقه بیشتر طول نمیکشد تا بهبود پیدا کند اما حال دقیقه ها کشدار می شد و زمان این بیماری سپری نمیشد.
ادامه دارد.....